«دختر شینا» روایت مردانگی زنانی‌ست که «زندگی» را حفظ کردند

شهرها بمباران می‌شد، اما مردم به زندگی عادی خود ادامه می‌دادند. چرا این اتفاق می‌افتد؟ وقتی به زندگی این بزرگواران نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که در میان این زنان ویژگی‌های خاصی بود. آن صبر و آن مقاومتی که در میان زنان ما در دوران جنگ بود، سبب شده بود که زندگی به صورت عادی ادامه داشته باشد.
بهناز ضرابی‌زاده معتقد است که «دختر شینا» یکی از هزاران روایت ناگفته از مردانگی زنان در جنگ است؛ زنانی که جنگ به خانه‌های آنها رسید، اما «زندگی» را حفظ کردند.
به نقل از تسنیم، یک کتاب ساده با روایتی خواندنی از یک زن در جنگ. این تعریفی‌ست کوتاه از «دختر شینا»، کتابی که حاصل گفت‌وگوی بهناز ضرابی‌زاده است با قدم‌خیر محمدی کنعان؛ همسر شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر. «دختر شینا» روایت یکی از هزاران همسر شهید از روزهایی است که جنگ بر سر خانه‌اش آوار شد و آروزهای کوچکش را گرفت.
کتاب از خاطرات راوی زمانی که کودکی چند ساله در روستای قایش شهرستان رزن، از توابع استان همدان، آغاز می‌شود و تا ازدواج و بعد شهادت همسر ادامه می‌یابد. آنچه که کتاب را خواندنی می‌کند، سادگی راوی و خاطرات ساده‌ای است که در زندگی بسیاری از زنان در جنگ رخ داده است. همین سادگی مخاطب را همراه با کتاب می‌کند تا ببیند که سرانجام «دختر شینا» در روزهای سخت زمستان همدان، در لا به لای سوت بمب‌هایی که بر سر شهر فرود می‌آید و شبح‌هایی که بر سر هر کوی و برزن‌ نشسته‌اند تا خانه رزمندگان را شناسایی کنند، چه می‌شود.
این کتاب محور سومین دوره مسابقه «کتاب و زندگی» انتخاب شده و در حال حاضر به چاپ بیست و یکم رسیده است. ضرابی‌زاده در گفت‌وگویی که با خبرگزاری تسنیم، انجام داده به شرح چگونگی نگارش این اثر پرداخته و از آشنایی‌اش با راوی سخن گفته است. او در بخشی از این گفت‌وگو، «دختر شینا» را روایت مردانگی زنانی می‌داند که در هیاهوی جنگ، «زندگی» را حفظ کردند. به گفته او، این اثر، یک کار دلی است و نه سفارشی. مشروح بخش نخست گفت‌وگوی تسنیم با نویسنده این کتاب به این قرار است:
خانم ضرابی‌زاده شما اولین کار خاطرات دفاع مقدس را به صورت رسمی با «دختر شینا» آغاز کردید. قبلاً کار داستان انجام می‌دادید. حوزه دفاع مقدس چه جذابیتی برای شما داشت که وارد این کار شدید و چرا در ابتدا خاطرات مرحوم قدم‌خیر کنعانی را انتخاب کردید؟
خدا را شکر می‌کنم که وارد این حوزه شدم. حوزه دفاع مقدس هم برای نویسنده‌ای که در این حوزه فعالیت می‌کند و هم برای کسانی که به سراغ این دسته از آثار می‌روند، برکت دارد؛ از این جهت خدا را شاکرم که مسیر زندگی‌ام را به گونه‌ای رقم زد که وارد این عرصه شدم، اما چطور شد که وارد این حوزه شدم. من تقریباً کودکی‌ام را با انقلاب و نوجوانی و بخشی از جوانی‌ام را در جنگ گذراندم؛ به همین دلیل من بخش عمده‌ای از زندگی‌ام که کودکی و نوجوانیم بود، در این دوره گذشت؛ از این جهت تجربیات زیادی از جنگ داشتم. اینکه ما چه دورانی در شهری که جنگی بود، گذراندیم، بسیار درگیر بمباران شهری بودیم، حوادث جریان داشته در همدان، بمباران محله‌مان و شهید شدن تعدادی از هم‌بازی‌هایم و … همگی خاطرات من از جنگ را تشکیل می‌دادند. شاید به همین دلیل بود که یکی از آرزوهایم در دوران جنگ این بود که حضوری در جنگ داشته باشم.
خاطرات ضرابی‌زاده از رفتن به جبهه و بمباران شهرهای مرزی
خب به هر حال من کودک بودم، نمی‌توانستم وارد جبهه شوم، اما پشت جبهه کارهایی می‌کردیم. مثلاً با انجمن اسلامی مدرسه‌مان یک پایگاهی زدیم و کارهایی انجام دادیم، اما آن کاری که به دل من بنشیند و من را راضی کند، هیچ‌گاه نبود. همیشه فکر می‌کردم که اگر می‌خواهم کاری در خور انجام دهم، باید بروم به جبهه. اقدام هم کردم برای این کار، اما موفق نشدم.
وقتی هم که جنگ تمام شد، خاطرات جنگ همواره همراهم بود. من از نوجوانی داستان می‌نوشتم. همه این‌ها دست به دست هم داد که من وارد این حوزه شوم. در ابتدای امر به این نتیجه رسیدم که حالا که دارم می‌نویسم، از خاطرات همسرم که رزمنده جنگ بود و به نظرم می‌رسید که خاطرات منحصر به فردی هم دارد، شروع کنم. این خاطرات در ماهنامه «کمان» که توسط آقایان سرهنگی و بهبودی ادراه می‌شد، منتشر شد. آرام آرام من در حوزه ادبیات پایداری وارد شدم و گذشته از این‌ها، این موضوعات دغدغه اصلی من هم بود. آن دغدغه نوجوانی همراه من بود و حس می‌کردم که حالا توفیق نوشتن به همراه من است، بهترین کاری که می‌توانم در دوره میانسالی انجام دهم، نوشتن درباره جنگ است. اول کارم را با داستان کودک و بعد بزرگسال شروع کردم و بعد کم‌کم وارد خاطرات شدم. احساس می‌کردم همان کاری که نتوانستم در دوران جنگ انجام دهم، الآن دارم پس از جنگ ادامه می‌دهم.
من داستان‌نویس هستم، اما زمانی رسید که به این فکر کردم که تا چه زمانی می‌توانم به تخیلاتم تکیه کنم؛ در حالی که در اطراف من خاطرات نابی از جنگ وجود دارد. چرا به ذهن خودم رجوع کنم، در حالی که می‌توانم به خاطراتی مراجعه کنم که ماندگاری بیشتری نسبت به داستان‌ دارد؟ اینکه چطور شد رفتم به سراغ حاج ستار، باید بگویم که نام ایشان در همدان بسیار شنیده می‌شد. من برای سوژه‌یابی به بنیاد شهید همدان می‌رفتم، آنجا اسم ایشان را بارها شنیدم. گفتم خوب است که به سراغ زندگی ایشان بروم و مطالعه‌ای در این‌باره انجام دهم تا اگر امکانش فراهم شد، سوژه‌ای داستانی از دل زندگی این شهید استخراج کنم. وقتی پرونده این شهید را بنیاد به دستم داد، دیدم بله اتفاقات خوبی دارد که قابلیت پرداخته شدن دارد، اما حس کردم برخی از سوژه‌ها کار شده است.
از همان ابتدا فهمیدم که به اشتباه نیامده‌ام
در پرونده توضیحاتی از همسر و فرزندان ایشان ارائه شده بود. همین  که دیدم همسرشان در زمان شهادت حاج ستار ۲۴ ساله بود آن هم با پنج فرزند، گفتم این موضوع عجیب و خوبی‌ست که می‌تواند در قالب خاطرات نوشته شود؛ چراکه مطمئناً همسر ایشان خاطرات ناگفته بسیاری از زندگی‌اش دارد. به سراغ همسر ایشان رفتم و خدا را شکر پاسخ خوبی هم دریافت کردم. من در جلسه اول مطمئن شدم که اشتباه نیامدم. ایشان خاطرات بسیار خوبی داشتند. کار به جایی رسیده بود که من برای رفتن به جلسه بعدی، مشتاق‌تر و بی‌تاب‌تر می‌شدم تا ببینم که چه بر زنده‌یاد قدم‌خیر کنعانی گذشته است. فراز و فرودهای زندگی او برایم جالب بود و عجیب من را به دنبال خود می‌کشید. هرچند می‌دانستم که پایان این زندگی به شهادت حاج ستار می‌انجامد، اما مشتاق شنیدن بودم. یک حسی بود که آن روزها به من کمک می‌کرد. من هم به ندای درونی‌ام گوش کردم. خدا را شکر که پاسخ خوبی هم گرفتم.
از چه زمانی نوشتن خاطرات همسر حاج ستار آغاز شد؟
من از اسفند ۸۷ با ایشان در ارتباط بودم. کار نگارش کتاب را از اردیبهشت سال ۸۸ آغاز کردیم که این کار تا شهریور ماه همان سال ادامه داشت. کار تدوین از مهرماه شروع شد. بعد از آن یک‌سری اتفاقاتی رخ داد که نگارش کتاب را به تعویق انداخت. بعد از اتمام مصاحبه‌ها من از ایشان بی‌اطلاع بودم. در مرحله پیاده‌سازی بودم و به کارهای شخصی خودم می‌پرداختم. چندماهی بود که از احوال ایشان اطلاعی نداشتم، تا اینکه یک روز با منزل ایشان تماس گرفتم؛ در گفت‌وگو با فرزندان شهید متوجه شدم که مادرشان بیمار هستند. در ابتدا فکر کردم که یک سرماخوردگی سطحی است، اما بعداً متوجه شدم که بیماری ایشان جدی‌ست و بعد هم که به کما رفتند. ایشان خیلی مشتاق برای گفتن خاطراتشان بودند. گویا فکر می‌کردند که رسالتی بر عهده ایشان است که باید به سرانجام برسانند، اما متأسفانه نتوانستند چاپ شدن کتاب را ببینند. این بیماری و بعد درگذشت ایشان، باعث تغییر روحیه در من شد و کار کتاب را به تعویق انداخت.
آخرین خاطره از «دختر شینا»
پزشک زنده‌یاد محمدی کنعان از همان ابتدا متوجه شد که ایشان مبتلی به سرطان روده هستند. من آن روزها خیلی ناراحت و درگیر بیماری ایشان شدم، چون از زمانی که ما ضبط خاطرات را آغاز کردیم، به ایشان علاقه و وابستگی خاصی در من ایجاد شد. این حس دو طرفه بود. ایشان هم به من اطمینان داشتند و اسراری از زندگی‌شان را به من می‌گفتند. خاطرم هست در یکی از روزهایی که ایشان به کما رفته بود، به عیادتشان در بیمارستان رفتم. یکی از فرزندان ایشان را صدا زد و گفت که بلند شو، خانم ضرابی آمده است. قدم‌خیر برای لحظه‌ای چشمانش را باز کرد، لبخندی زد و اشکی از گوشه چشمش جاری شد. این صحنه هیچ‌گاه از ذهنم خارج نمی‌شود. احساس می‌کنم که با این لبخند و اشک برای من پیامی داشت. احساس کردم که با این کار می‌خواهد به من بگوید که من وظیفه داشتم که در آخرین روزهای زندگی‌ام خاطراتم را بگویم و تو هم وظیفه داری که این خاطرات را به سرانجام برسانی. من حس می‌کنم این اتفاقات، اتفاق نبود. دست خدا پشت این قضیه بود که این خانم خاطراتش را بگوید و این خاطرات به این زیبایی، در زیر خاک باقی نماند و برای جوان‌ها به یادگار بماند. این لحظه از زندگی راوی برای من تلنگر بزرگی بود که نباید دست دست کنم. او به من اطمینان کرده بود و ریز و درشت زندگی‌اش را در اختیار من قرار داده بود، نباید این اطمینان بی‌سرانجام می‌ماند.
من با اینکه به شدت بعد از فوت ایشان مریض شدم و ناراحت بودم، اما کار را شروع کردم. آغاز کار دشوار بود. وقتی قلم را به دست می‌گرفتم، حالم بد می‌شد. پنج ماه از شروع کار گذشت. با خودم گفتم که روایت این خاطرات پس از ۲۷ سال، حتماً حکمتی دارد. من به خدا توکل و بعد با انرژی زاید الوصفی شروع به نوشتن کردم. نمی‌توانم توصیف کنم که این خاطرات را با چه عشقی نوشته‌ام. بعد از اینکه نگارش خاطرات تمام شد، راوی در کنارم نبود. از دخترش، معصومه خانم، کمک خواستم که تایپ اثر را برعهده بگیرد و اگر اشتباهی در متن بود، به من گوشزد می‌کرد. کار خیلی قشنگ پیش رفت؛ چی بهتر از این که حروفچین کتاب، دخترش شده بود؟ وقتی کار تمام شد، نفس راحتی کشیدم که کار بی‌نقص و با امضای پنج فرزند راوی به اتمام رسیده است.
البته از لحن شما در کتاب مشخص است که این رابطه عاطفی میان نویسنده و راوی ایجاد شده است. در مجموع چند ساعت صرف جمع‌آوری خاطرات شد؟
مصاحبه‌ها نزدیک به ۳۰۰ ساعت بود.
اما کتاب نسبت به این حجم از مصاحبه‌ها به نظر می‌رسد که کم است و جا دارد برخی از جاها توصیف بیشتر و یا اطلاعات بیشتری درج شود.
شاید یکی از دلایلش این بود که دیگر قدم‌خیر پیش ما نبود. الآن دارم کار دیگری را که آن هم در حوزه خاطرات دفاع مقدس است، انجام می‌دهم. من ابتدا مصاحبه ابتدایی می‌گیرم و بعد در هنگام پیاده‌سازی، زمانی که احساس می‌کردم که به توضیحات بیشتری نیاز دارم، دوباره به راوی مراجعه می‌کنم. اما این موضوع درباره «دختر شینا» امکان‌پذیر نبود؛ چرا که دیگر راوی در کنار ما نبود؛ هر چند می‌شد که به سراغ فرزندان رفت و از آنها سؤال کرد، اما احساس کردم که این کتاب قدم‌خیر است و استناد این کار به این است که فقط خود او به من بگوید.
فرمودید که در همدان از حاج ستار زیاد شنیده‌اید. خب، ایشان از فرماندهان معروف غرب کشور هستند. در عملیات‌های مختلف بوده‌اند. چرا به جای اینکه خاطرات ایشان را بنویسید، به سراغ زندگی همسرش رفتید؛ در حالی که به نظر می‌رسد زندگی حاج ستار از منظر تاریخ شفاهی کمک بیشتری می‌تواند بکند.
نمی‌توان گفت که کدام خاطرات ارزش بیشتری نسبت به دیگری دارد. خاطرات حاج ستار از نظر رزمی مهم است و خاطرات همسرش از وجهی دیگر. بخشی که در خاطرات دفاع مقدس مغفول مانده بخش خاطرات همسران شهداست که ما خیلی خوب به آن نپرداختیم. وقت آن است که پرداخته شود،  با همان جزئیاتی که در تاریخ نبرد و جنگمان به آن می‌پردازیم. بخشی از جنگ هم به بانوان شهدا اختصاص دارد. من وقتی که این خاطرات را شنیدم، حس کردم می‌توان طور دیگری هم به جنگ نگاه کرد. مردم ما داشتند عاشقانه کنار هم زندگی می‌کردند، زندگی عادی جریان داشت، ناگهان کسی آمد و بمبی در شهری انداخت و جنگ با تمام خشونتی که داشت، چهره خود را نشان داد. این جنگ در خانه‌ها هم تأثیر گذاشت؛ مردان خانه‌های خود را ترک کردند و به خطوط مقدم جبهه رفتند. ما در جریان نگارش خاطرات دفاع مقدس از خانه‌هایمان غافل شدیم. جنگ می‌توانست خانه‌ها و زندگی را متلاشی کند، اما این اتفاق نیفتاد و زندگی جریان داشت حتی در شهرهای مرزی.
«دختر شینا» روایت مردانگی زنانی‌ست که «زندگی» را حفظ کردند
شهرها بمباران می‌شد، اما مردم به زندگی عادی خود ادامه می‌دادند. چرا این اتفاق می‌افتد؟ وقتی به زندگی این بزرگواران نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که در میان این زنان ویژگی‌های خاصی بود. آن صبر و آن مقاومتی که در میان زنان ما در دوران جنگ بود، سبب شده بود که زندگی به صورت عادی ادامه داشته باشد. با آن مردانگی‌ای که در زنان بود، به زندگی چسبیدند و نگذاشتند که جنگ وارد زندگی آنها شود و خانه و عشق آنها را خراب کند. می‌دانست که شاید دیگر همسرش برنگردد، اما او را به جبهه می‌فرستاد تا همسایه با آرامش زندگی کند. اینقدر این مفاهیم بزرگ است که نمی‌توان آن را در واژه‌ها خلاصه کرد. گاه برای جوانانی که مخاطب این دسته از کارها قرار می‌گیرند، این حوادث قابل باور نیست، اما این‌ها وجود داشت و ما نمی‌توانیم آن را انکار کنیم. وظیفه من نویسنده است که این‌ها را بنویسم تا نسل بعد بداند که جنگ چه بود و ما در آن وضعیت چه کردیم. خاطرات هم‌جنس با خاطرات قدم‌خیر بسیار است، اما صدها نمونه از این خاطرات هنوز در سینه راویان است. این‌ها ثروت ملی ماست که باید از آنها نگهداری کرد.
شما هم ژانر خاطره را امتحان کرده‌اید و هم در حوزه داستان کار کرده‌اید. به نظر شما در شرایط فعلی کدام ژانر می‌تواند تأثیرگذاری بیشتری بر مخاطب جوان امروز داشته باشد و مخاطب با آن همراه شود؟
خیلی نمی‌شود گفت که کدام تأثیرگذارتر است. باید کار خوب نوشت. اگر بتوانیم داستانی برگرفته از واقعیاتی که بود، خلق کنیم، مسلماً تأثیرگذاری خود را خواهد داشت. چون هرکدام از این‌ها مخاطبان خاص خود را دارد، اما به نظرم آنچه که مهم است، استفاده از ظرفیت‌های جنگ و واقعیت‌هایی‌ست که در جنگ  رخ داده و بعد تلاش برای بزرگ جلوه دادن آنها.
کار سفارشی در حوزه دفاع مقدس جواب نمی‌دهد
نوشتن خاطرات سخت است. اول مهم این است که بهترین سوژه را انتخاب کنیم و در مرحله بعدی، پرداخت کار از اهمیت بالایی برخوردار است. من همیشه توصیه‌ام به دوستانی که می‌خواهند خاطره بنویسند این است که حتماً خودشان مصاحبه‌کننده کار باشند. تمام تلاش خاطره‌نویس باید این باشد که آخرین توان خود را صرف این کار قرار دهد. من برای «دختر شینا» خیلی وقت گذاشتم و این آخرین توان من بود. حالا که نگاه می‌کنم، می‌بینم که می‌توانستم بهترش کنم، اما در آن زمان این آخرین توان من بود. مهمترین عنصر در هر کار، این است که کار دلی باشد، در این صورت کار به دل هم می‌نشیند. کار سفارشی در حوزه دفاع مقدس جواب نمی‌دهد. به همین دلیل من خودم سوژه‌هایم را انتخاب می‌کنم. در کارهای دیگرم هم این رویه را پیش گرفتم. البته امکان دارد گاه سوژه‌هایی پیشنهاد شود که خیلی هم خوب باشد.
0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.