کـودکـانم نـذر چـشمان علی اصغـرت؛ به فدایــت خواهــرت
حسین بن علی (سلام الله علیهما) “عقیله بنی هاشم” است و زینب کبرا (سلام الله علیه) نیز “عقیله بنی هاشم”؛ این “تاء”، “تا”ی مبالغه است، نه “تا”ی تأنیث. وقتی می گویند انسان خلیفهالله است به همین صورت است. آدم خلیفهالله است نه خلیف الله، چرا؟
گروه معارف – رجانیوز: بار دیگر گردش روزگار ماه محرم را به ما رساند، ماه غربت حسین و تنهایی زینب را، ماه دلاورمردی عباس و شجاعت علی اکبر را؛ ماهی که اگر به هوش باشی و به گوش، بعد از گذشت قرن ها از آن، صدای «هل من ناصر ینصرنی» حسین(ع) را از زبان امام غائبت خواهی شنید.
محرم ماه پیوستن خون خدا به خداست، ماه تجدید پیمان بندگی انسان کامل و تثبیت «قالوا بلی»! ماهی که به هر کجا سر می زنی دلها لرزان است و چشم ها پر امید؛ سفینه النجاه حسین(ع) پذیرنده هر نوع مسافری می باشد، کشتی حسین(ع) حتی مسافرانی را که دیگر هیچ سرمایه ای برای پرداخت و سوار شدن بر آن برایشان باقی نمانده را هم می پذیرد، مسافرانی که سالهاست در جزیره غفلت به سر برده اند و اکنون آرزویشان انسان شدن است و انسان ماندن.
ماه محرم از راه می رسد، ماهی که در آن به واسطه شفای تربت حسین(ع) دلها و تن های زیادی روبه راه شدند و از دل مردگی و رخوت نجات یافتند.
ماه محرم از راه می رسد، ماهی که در آن به واسطه مستجاب الدعوه بودن قبه حسین(ع) آرزوهای محال و غیر محال زیادی به تحقق پیوستند و راه های کمال و هدایت برایشان باز گردید.
ماه محرم از راه می رسد، ماهی که فرصتی دوباره است برای دل های یخ زده و هجران زده، دلهایی که هر روز به دنبال گمشده ای می گردند و باز هم گمشده شان را در لابلای دوست داشتنی های سخیف دنیایی نمی یابند، ماه محرم، ماه هدایت به سمت نور است و آن کس که دلش بی قرار است و قراری دوباره می خواهد باید به پا خیزد و عَلَم عشق را بر پا کند، عَلَمی که اگر در برپا کردنش کوتاهی کرد، دیگران گوی سبقت را از وی می رُبایند و در میدان انسانیت و مردانگی و مروت پیشی می گیرند.
ماه محرم از راه می رسد و دلهای سرگردان و جواب شده از همه جا و همه کس، به چشم خود می بینند که جایی برای پناه آوردن برایشان باقی مانده، جایی که سنگفرشش بال ملائکه الله است و خیرمقدم گویش حجت الله؛ هر چند که اولیاء الله گویند امن ترین مکان برای عشق و محبتمان قلب های شیعیان و دوستداران ماست؛ اما چه کنیم که دنیا و مافیهایش، چشمان خودِ عالیمان را کور کرده است و چشمان خودِ دانیمان را تیزتر و هیزتر؛
خداوندا! به عاشقان دیدارت و به بندگان صالحت و به مقربان درگاهت و به آنکه شفای دردهایمان را در تربتش نهادی قَسَمَت می دهیم دلهایمان را در راه عشق و عاشقیش ثابت قدم گردان و عشق های مجازی دنیا را تنها پله ای قرار ده برای رسیدن به عشق بی انتهای خودت و حسینت(ع)!
خداوندا! به غنچه پر پر شده حسین(ع) و به صبر زینب علیها السلام ما را از آنانی قرار ده که گوشی شنوا برای اجابت «هل من ناصر ینصرنی» و چشمی بینا برای دیدن افراشته شدن پرچم پیروزی مولایمان صاحب الزمان(عج) خواهند داشت.
ببار ای بارون ببار.mp۳ | دانلود فایل
دریافت از سایت عبرات
***
گفتاری از حضرت آیت الله جواد آملی در باره مقام حضرت زینب سلام الله علیها
تبیین سرّ اشتهار حضرت زینب کبری(س) به عقیلۀ بنی هاشم
در باب سرّ اشتهار آن بانو به عقیلۀ بنی هاشم باید توضیحی عرض کنم. برخی عاقل نیستند و به دنبال تحصیل عقلند؛ برخی عاقلند و عقل برای آن ها به صورت حال است، یعنی وصفِ دیرپا نیست (بلکه) گاهی هست و گاهی نیست؛ برخی عاقلند و عقل برای آن ها به منزلۀ یک وصف مَلکه است؛ و برخی عاقلند و عقل برای آن ها به منزلۀ فصل مقوّم است.
کسانی که عقل برای آن ها به منزلۀ فصل مقوّم است، بتمام معنای کلمه، عقیله اند. حسین بن علی (سلام الله علیهما) “عقیله بنی هاشم” است و زینب کبرا (سلام الله علیه) نیز “عقیله بنی هاشم”؛ این “تاء”، “تا”ی مبالغه است، نه “تا”ی تأنیث. وقتی می گویند انسان خلیفهالله است به همین صورت است. آدم خلیفهالله است نه خلیف الله، چرا؟ برای این که این “تاء”، “تا”ی مبالغه است. همان طور که می گوییم فلان شخص علامه است. بنابراین هم وجود مبارک حسین بن علی (سلام الله علیهما) عقیلۀ بنی هاشم است و هم وجود مبارک زینب کبرا؛ عقل برای این ها به منزلۀ فصل مقوّم بود. اگر عقل برای کسی، فصل مقوّم باشد، کمالات از او نشأت می گیرد؛؛ مقهور اوست و نه مسلّط بر او. کسانی هستند که کمال، آن ها را حفظ می کند (اما) برخی از افراد، حافظ کمالند؛ ذات اقدس الاهی دربارۀ وجود مبارک پیغمبر (علیه و علی آله آلاف التحیه و الثناء) نفرمود تو دارای خُلق عظیمی یا متخلّق به خلق عظیمی؛ بلکه فرمود: «إِنَّک لَعَلَی خُلُقٍ عَظِیمٍ»؛(۱)
برای این که آن حضرت مسلّط بر عدل و فضیلت بود. کسانی می کوشند که فضیلت، آن ها را رها نکند و برخی از افراد می کوشند که فضیلت را حفظ کنند. اگر ذات، بالا بیاید و خلیفۀ خدا شود و نورانی شود، از ذات نورانی وی، خُلق عظیم نشأت می گیرد. فرمود: «إِنَّک لَعَلَی خُلُقٍ عَظِیمٍ» یعنی تو بر خُلق، مسلّطی و خُلق در اختیار تو است؛ نه آن که تو بخواهی با اخلاق، کامل شوی. کمالِ اخلاق در این است که از تو نشأت می گیرد. دربارۀ بعضی کسان قرآن کریم فرموده است: «فَهُوَ عَلَی نُورٍ مِن رَبِّهِ»؛(۲) منظور این آیه کسانی است که با نور حرکت می کنند مثل افراد عادی که با چراغ حرکت می کنند؛ اما برخی از افراد، نورانی اند و هر جا آن ها باشند، نور هست. دربارۀ آن گونه افراد، تعبیر قرآن کریم این است که «فَهُوَ عَلَی نُورٍ مِن رَبِّهِ» که نور زیر پای این ها است؛ نور مرکب و مرکوب این ها است و این ها سوار بر نورند.
آفتاب، مسلّط و راکب بر نور است؛ نه آن که نور، راکب بر آفتاب باشد. شمس “علی نورٍ” خلق شده است؛ چون نور از شمس است ولی فضای روز و این زمان، با نور روشن است. خود این زمان نور ندارد، بلکه نور را از شمس می گیرد اما خود شمس، «علی نور من ربّه» خلق شده است. عقیلۀ بنی هاشم مسلّط بر عقل است و عقل در اختیار آن ها است. ایشان آن قدر قوی اند که علم و عقل به معنای «ما عُبد به الرحمن»،(۳) مقهور آن ها است؛ چه این که اگر در نقطۀ مقابل، کسی گرفتار جهل شود، او مرکوب و مرکب جهل است. در سورۀ مبارک «اسراء» حرف ابلیس نقل می شود. در آن جا خدا می فرماید که ابلیس می گوید من بر افراد تبهکار، سوار می شوم؛ حنک و تحت حنک این ها را در اختیار می گیرم «لَأَحْتَنِکنَّ ذُرِّیتَهُ».(۴) “اِحتَنَکَ” از باب افتعال است و به این معنا است که «سوار بر مرکب شد و حنکش را گرفت»؛ کسانی که سوارکار هستند بر حنک و تحت حنک اسب مسلّطند. افسار در اختیار راکب است.
ابلیس گفت من چنین حالتی دارم که «لَأَحْتَنِکنَّ ذُرِّیتَهُ» یعنی سوار آن ها می شوم و آن ها مرکوب من هستند و به من سواری می دهند؛ حنک و تحت حنک این ها در اختیار من است. بنابراین اگر کسی ـ ان شاء الله ـ به جایی رسید که اول عاقل باشد، بعد عَقیل شود و بعد عقیله شود، مصداق «فَهُوَ عَلَی نُورٍ مِن رَبِّهِ»(۵) می شود. اول باید کوشید عاقل شد؛ عاقل اسم فاعل است. بعد باید عقیل شد که این صفت مشبهه است و دلالت بر ثبات دارد. بعد از این، نوبت عقیله شدن است. “تا” در عقیله، “تا”ی مبالغه است. زینب کبرا و حسین بن علی (سلام الله علیهما) عقیله بنی هاشم بودند. ما اگر بخواهیم از عقل سخن بگوییم باید سیره و سنّت و سریرت این ذوات قدسی را ارزیابی کنیم، آن ها را بشناسیم و بپذیریم؛ به گفته هایشان عمل کنیم و به دیگران منتقل کنیم.
این راه ها شدنی است؛ آنچه شدنی و کسب کردنی نیست، مقام شامخ نبوّت، رسالت و امامت است که «اللّهُ أَعْلَمُ حَیثُ یجْعَلُ رِسَالَتَهُ»؛(۶) اما عاقل شدن، عقیل و عقیله شدن، ممکن است. شما گاهی می بینید هم دربارۀ مردان هم دربارۀ زنان روایاتی هست که ائمه (علیهم السلام) فرمودند فلان شخص «منّا أهل البیت».(۷) این اختصاصی به سلمان (رضوان الله تعالی علیه) ندارد. رسیدن به مقام سلمان، اباذر، مقداد و عمّار، ممکن است. البته رسیدن به مقامات اهل بیت و رسیدن به آن سِمت، مقدور کسی نیست. بنابراین این راه باز است؛ مخصوصاً برای کسانی که اوایل سن آن ها است (یک) و در حوزه های علمی تلاش و کوشش می کنند (دو). این دو سبب، کمک می کند که این ها ـ ان شاء الله ـ این راه را طی کنند و در قبال عدّۀ دیگری که در ظلمت فرو رفته اند «فَهُوَ عَلَی نُورٍ مِن رَبِّهِ» (۸) بشوند.
اگر انسان ـ ان شاء الله ـ مواظب راه، گفتار و کردار خود باشد، اولاً از هر تاریکی ای نجات پیدا می کند؛ بعد وقتی که راه را پیدا کرد، طی آن راه برایش آسان می شود. درست است که اول راه، عقبۀ کئود و گردنۀ صعب العبور است. همان عقبۀ کئودی که فرموده است: «فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَهَ/ وَ مَا أَدْرَاک مَا الْعَقَبَهُ»؛(۹) اما برای انسان سالک، آسان می شود؛ فرمود: «فَأَمَّا مَنْ أَعْطَی وَ اتَّقَی/ وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنَی/ فَسَنُیسِّرُهُ لِلْیسْرَی»؛(۱۰) چنین کسی به آسانی کار خوب می کند. اگر نماز شب برای دیگران دشوار باشد، برای او آسان است. اگر فهمیدن مطالب عمیق برای دیگران، سخت و عقبه کئود باشد، او به آسانی حل می کند و آن را می فهمد. این که فرمود: «فَسَنُیسِّرُهُ لِلْیسْرَی» اختصاصی به خصلت های عملی ندارد: مراحل علمی باشد، این طور است؛ مراحل عملی باشد، این طور است.
حضرت استاد اذعان داشتند: درست است که بعضی از مسائل سخت است. مثلا طبق آن بیان نورانی حضرت امیر (سلام الله علیه) که دربارۀ قدر فرمود «بحرٌ عمیقٌ فلاتلجه»(۱۱) این عرصه دریای تاریک و عمیق است؛ ولوج نکن و وارد این بحث نشو! مسألۀ قضا و قدر، مسألۀ روشنی نیست. مسألۀ جبر و تفویض یک مسألۀ آسان نیست. حل این مسائل دشوار است و به هر کسی نمی رسد؛ اما همین مطلب عمیق برای برخی، خیلی شفاف و روشن حل می شود. بنابراین «فَأَمَّا مَنْ أَعْطَی وَ اتَّقَی/ وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنَی/ فَسَنُیسِّرُهُ لِلْیسْرَی»(۱۲) اختصاصی به برنامه های عملی ندارد. همان طور که خواندن نماز شب، گرفتن روزه های مستحبّی و مواظبت از چشم و گوش، برای بعضی آسان است، فهمیدن مطالب عمیق علمی هم برای بعضی از افراد آسان است. از این باب است که گفته اند: «دُم علی الطهاره یوسع علیک رزقک.»(۱۳) یعنی دائماً باوضو باشید که روزی شما زیاد می شود. روزی، تنها به معنای نان و آب، و این قبیل مسائل نیست؛ علم و اخلاق، هم روزی است؛ عقل و فضیلت ها هم روزی اند؛ همان طور که روزی های ظاهری هم روزی هستند.
فرمود: «دُم علی الطهاره» (دائماً با وضو باشید) این عمل، خیلی اثر دارد. از همین راه ها است که شروع می شود. خدای سبحان چنین وعده داده است. این امر، اختصاصی به وجود مبارک پیغمبر (علیه و علی آله آلاف التحیه و الثناء) ندارد. خدا برای آن ها، مراحل عالیه را آسان می کند. از همین باب فرمود: «أَلَمْ نَشْرَحْ لَک صَدْرَک ٭ وَ وَضَعْنَا عَنک وَزْرَک/ الَّذِی أَنقَضَ ظَهْرَک/ وَ رَفَعْنَا لَک ذِکرَک»(۱۴) وجود مبارک موسای کلیم هم گفت: «رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی»(۱۵) و خداوند فرمود: «قَدْ أُوتیتَ سُؤْلَک یا مُوسَی.»(۱۶) کارهای صعب العبوری که مقدور دیگران نیست، خدا برای ایشان آسان می کند؛ از ما هم کارهایی خواسته اند و مقدور ما است ولی سخت است؛ خدا این کارهای سخت را برای ما آسان می کند؛ چنان که فرمود: «فَأَمَّا مَنْ أَعْطَی وَ اتَّقَی/ وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنَی/ فَسَنُیسِّرُهُ لِلْیسْرَی»؛ این سین ها، سین های تحقیقی است نه تسویفی نظیر «اسْتَکبَرَ» و مانند آن که مبالغه را نشان می دهد؛ نه آن که آن کار را بعدها برای او آسان می کنیم؛ بلکه به این معنا است که تحقیقاً برای آن ها آسان می کنیم. بنابراین عاقل شدن، عَقیل و عقیله شدن، مقدور دیگران هم هست، منتها به اندازۀ خودشان. اوج آن، مربوط به اهل بیت عصمت و طهارت است و مقدور خود آن ها است؛ اما مراحل میانی و ضعیف آن، مقدور دیگران هم است.
آیت الله جوادی آملی با اشاره به این مطلب که اطاعت از پروردگار لذتبخش است فرمودند: ما به همان اندازه که از عقل برخورداریم، از شیرینی اطاعت هم لذّت می بریم. اطاعت پروردگار، نام و یاد پروردگار، برای یک عدّه شیرین است. در ماه مبارک رمضان از خدا می خواهیم که شیرینی نام و یاد خود را به ذائقۀ ما بچشاند و می گوییم: «و أذقنی فیه حلاوه ذکرک»(۱۷) این ها به منزلۀ زاد و توشه است. در بحث های قبل هم در مسائل اخلاقی گذشت که این ها مراحل مقدّماتی است. یعنی عبادت کردن، انجام واجبات و ترک محرّمات و امثال آن ها توشه و زاد است. زاد را باید به اندازۀ راه فراهم کرد. کسانی در تحصیل زاد می کوشند و عمرشان را صرف تحصیل زاد می کنند. این کار، کار خوبی است ولی از خوب تر می مانند. ما زادی داریم و توشه ای برای راه؛ اما مقصدی داریم و مقصودی، که مقصود ما در آن مقصد است. ما باید آن مقصد و مقصود را بشناسیم و راه را هم طی کنیم. در قرآن کریم، هم راه را به عنوان زاد و توشه برای ما مشخص کرده اند، هم مقصد را معرفی کرده اند و هم مقصود بسیاری از ما را مشخص کرده اند. بر فرض که آدم خوبی باشیم، اما تمام تلاش و کوشش ما در تحصیل زاد است.
تحصیل زاد اندازه دارد؛ البته اگر زاد مربوط به دنیا باشد، آن زاد زائد کارآمد نیست مگر آن که کسی در راه خدا انفاق کند و ثوابی ببرد؛ اما زاد آخرت هر چه بیش تر باشد، به او از آن «جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ»(۱۸) بیش تر می دهند؛ غرف مبنیه را بیش تر می کنند؛ اما این ها ما را هرگز به مقصد نمی برند. این که در سورۀ مبارک «بقره» فرمود: «تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیرَ الزَّادِ التَّقْوَی»؛(۱۹) یعنی توشه تهیه کنید. خب توشه تهیه کنید، اما برای چه کسی و برای چه چیزی؟ توشه غیر از مقصد و غیر از مقصود است. توشه تهیه کنید که شما را به مقصد برساند. مقصد و مقصود را باید با علم و معرفت شناخت. نماز برای ما توشه است. اما اگر قرب را بشناسیم و برای ما حل کنند که چطور او «أقرب إلیکم من حبل الورید»(۲۰) است و ما از او دوریم و «ینَادَوْنَ مِن مَکانٍ بَعِیدٍ»،(۲۱) این دیگر به زاد و توشه بر نمی گردد، بلکه به معرفت بر می گردد. تقوا زاد و توشه است برای رسیدن به مقصد؛ اما شناخت مقصد دیگر با عمل نیست؛ این شناخت با نماز و روزه نیست، بلکه با فهم است و فهم. با فهم است که در می یابیم چطور او به ما نزدیک است و ما از او دوریم. شما مکرّر نماز بخوانید و مکرّر روزه بگیرید، مشکل حل نمی شود. زاد و توشه را باید به اندازۀ لازم فراهم کرد؛ آن بقیه، فوق زاد است.
او چطور به ما نزدیک است و ما از آن طرف «ینَادَوْنَ مِن مَکانٍ بَعِیدٍ»؛ چطور او از هر چیزی و از هر کسی به ما نزدیک تر است و از خود ما به ما نزدیک تر است که فرمود: «وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یحُولُ بَینَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ»؛(۲۲) پاسخ این مسائل کجاست؟ این مسائل، بینایی باطن می خواهد و به زاد و توشه و راحله مربوط نیست؛ این مسائل، فوق زاد و توشه و راحله است. این مطالب، عقیلۀ بنی هاشم می خواهد. این مسائل، عقل می خواهد نه عبادت. عبادت، واجب است؛ این مشخص است. مستحبّات هم مشخص هستند؛ منتها همین عبادت را کسی انجام می دهد و از خدای سبحان، «جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ»(۲۳) می خواهد. چنین کسی به دنبال زاد است. همین عبادت را کسی انجام می دهد و می گوید خدایا تو در سورۀ مبارک «قمر» فرمودی: «إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ / فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیک مُقْتَدِرٍ»(۲۴) آن «جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ» را که به خیلی کسان می دهی، به ما هم ـ ان شاء الله ـ خواهی داد، ولی ما را در «عِندَ مَلِیک مُقْتَدِرٍ» جا بده! اگر کسی به فکر «عِندَ مَلِیک مُقْتَدِرٍ» باشد، به فکر مقصد است؛ اما اگر به فکر «جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ» باشد به اندازۀ زاد و توشه به او می رسد و هرگز او را به «فَادْخُلِی فِی عِبَادِی/ وَ ادْخُلِی جَنَّتِی»(۲۵) راه نمی دهند. او به «جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ» راه می یابد؛ یعنی به بهشتی می رسد که درخت و آب دارد، جسم و بدن و لذّت های ظاهری دارد؛ اما او را به آن بهشت معنوی که قرب الاهی است، راه نمی دهند؛ برای این که او برای این کار، معرفت و عقلی نیاورده است؛ و عقیله نشده است. کسانی که عقیله اند هم «جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ» را دارند و هم «فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیک مُقْتَدِرٍ» را. به ایشان خطاب می شود که «فَادْخُلِی فِی عِبَادِی/ وَ ادْخُلِی جَنَّتِی» یکی از مصادیق بارز نفس مطمئنّه که در پایان سورۀ مبارک «فجر» گفته شده، سیدالشهدا (صلوات الله و سلامه علیه) است. این خاندان هم از همین قبیل اند.
بنابراین ما یک زاد و توشه داریم که ما را به بهشت می رساند؛ یک معرفت، خلوص، اخلاص و شهود قلبی داریم؛ و یک مقام فنا هم داریم که ما را از مرحلۀ «جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ» به مقام بالاتر می رساند که «فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیک مُقْتَدِرٍ» در این جا است که آدم “عنداللّهی” می شود. یک بهشت داریم که لدنّی است و بهشت هایی داریم که «جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ» است. همان طور که علم لدنّی داریم و علمی که در کتاب و سنّت هست. این که ذات اقدس الاهی به وجود مبارک پیغمبر (علیه و علی آله آلاف التحیه و الثناء) فرمود «إنَّک لَتُلَقّی الْقُرآنَ مِن لَدُنْ حَکیمٍ عَلِیمٍ»(۲۶) یعنی علم تو لدنّی است. علم لدنّی، علمی در مقابل فقه، اصول، فلسفه، کلام و عرفان نیست که موضوع، محمول و رابطه ای بین موضوع و محمول داشته باشد. همین علوم را اگر کسی از استاد یاد بگیرد یا در کتاب ها بخواند، می شود علم عادی. علمی است که تَه جوی، نصیب طالبان علم می شود؛ اما اگر همراه این جوی و نهر بالا برود و به سرچشمه برسد و همین علوم را از خود سرچشمه استفاده کند، می شود “علم لدنّی”. “لدن” یعنی نزد؛ علم لدنّی همین معارف غیبی قرآن و سنّت است، منتها «مِن لَدُنْ» و «مِن عند» و از خدا گرفته شده است. چون از نزد خدا گرفته شده، هیچ کسی از آن خبر ندارد.
ما یک “ماء مَعین” داریم و یک “ماء لدن”. به آب جاری ای که «تراه العیون و تناله الدلاء» آب معین می گویند؛ آبی که چشم او را می بیند و دلو و ظرف به آن دسترسی دارد. به این آب می گویند ماء معین. اما آبی که درون چشمه است، هنوز کسی آن را ندیده و نمی بیند و در دسترس کسی هم نیست، چنین آبی دیگر آب معین نیست؛ بلکه فوق آب معین است. علوم لدنّی این گونه است؛ اخبار لدنّی هم این طور است؛ کمالات لدنّی نیز از این قبیل است. اگر کسی در دنیا به آن “لدن” و “نزد” برسد و به آن جا راه یابد، در آخرت هم آیۀ سورۀ مبارک «قمر» نصیبش می شود که «فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیک مُقْتَدِرٍ»(۲۷) و همان کسی می شودکه در پایان سورۀ مبارک «فجر» خدا به او وعده داد که «فَادْخُلِی فِی عِبَادِی وَ ادْخُلِی جَنَّتِی»(۲۸)
***
طرح گرافیکی
السلام علیک یا زینب الکبری
***
سخنرانی مکتوب/ حجت الاسلام والمسلمین میرباقری/ جلسه چهارم حسینیه حضرت زهرا سلام الله علیها
ماهیت رابطه مومنین با امام و همراهی ولی خدا یا مومنین و آثار آن
متن زیر جلسه چهارم سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین میرباقری است که در ایام محرم الحرام سال ۹۲ در «حسینیه حضرت زهرا» ایراد شده است. استاد میرباقری در این جلسه اظهار داشت: اگر کسی بمیرد و به معرفت امام خود راه پیدا نکرده باشد، مرگ او، مرگ جاهلیت است، فقط معرفت امام انسان را از کفر و نفاق نجات می دهد. «صراط مستقیم» همان ولایت امام است، کسی که به ولایت امام راه یافته است هیچ گاه در حیرت و ضلالت حرکت نمی کند. سرانجام زندگی انسان به سه صورت است: یا در مسیر مستقیم است یا در ظلالت و کفر و یا در نفاق، بنابراین اگر کسی در پایان راه به امام نرسد، بیرون از وادی ایمان است. انسان باید با کسب معرفت به امام طی مسیر کند، او باید همه ی انوار امام را بشناسد که از جمله آنها امر و نهی آنهاست. آنها «ائمه الْمُظْهِرِینَ لِأَمْرِ اللَّهِ وَ نَهْیِهِ» هستند و امر و نهی خدا به وسیله اهل بیت در عالم اظهار می شود و این یک مقام است که انسان باید برای ائمه قائل شود، بنابراین شناخت یک امام کلی و مبهم کافی نیست، بلکه باید نسبت به فرد فرد ائمه اطهار معرفت پیدا کرد؛ مومن واقعی با همه انوار امام، هدایت های امام، راه هایی که از وادی ولایت امام گشوده می شود به سمت خداوند متعال حرکت می کند.
شناخت امام در هر عصر
این حدیث معروف که در منابع اهل تشیع و اهل تسنن به حد تواتر از وجود مقدس رسول الله نقل شده است: «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِیتَهً جَاهِلِیَّهً»(۲۹) اگر کسی بمیرد و به معرفت امام خود راه پیدا نکرده باشد، مرگ او، مرگ جاهلیت است.
در روایات متعددی پرسیده اند: مرگ جاهلیت چیست؟ در جواب فرمودند: «مِیتَهَ کُفْرٍ وَ نِفَاقٍ»(۳۰) اگر کسی امام را نشناسد و از دنیا برود، یا در حال کفر می میرد یا در حالت نفاق. یعنی معرفت امام انسان را از کفر و نفاق نجات می دهد. این حدیث نورانی این گونه معنا می شود که معرفت امام، محور ایمان و محور حقیقت ایمان و نجات از نفاق است.
تقسیم بندی انسان ها نسبت به معرفت امام(ع)
در سوره حمد خداوند بعد از آیات توحیدی (معرفی حضرت حق) مردم را به سه دسته تقسیم می کند که تنها یک دسته در صراط مستقیم قرار می گیرند و دو دسته دیگر خارج از صراط مستقیم. اهل صراط مستقیم کسانی هستند که اهل ایمان حقیقی باشند بقیه افراد هر چند اهل اعمال، عبادات و ریاضات باشند و در ظاهر مدعی ایمان، ولی وقتی از دنیا می روند یا منافق از دنیا می روند یا کافر و قطعا مرگ آنها یا در ضلالت و جاهلیت است یا مرگ کفر و نفاق دارند و باطن وجودی شان، باطنی متفرعن، مستکبر و کافر است. این دو دسته نه تنها از هیچ نعمتی برخودار نیستد بلکه یا در گروه مغضوب قرار دارند یا در گروه ضال.
در این صف بندیِ قرآنی مردم یک گروه «مُنعَمُ علیهم» هستند که نه تنها مورد غضب قرار نمی گیرند بلکه مورد رحمت خداوند هستند و بالاتر از آن، از حیرت و سردرگمی نجات می یابند، اما دو دسته دیگر یا مورد غضب هستند یا در حیرت و سرگردانی. پس اگر محصول تلاش عمر انسان «معرفت الامام» و نعمت ولایت نباشد به سعادت نائل نمی شود و سرانجام یا درگیر با امام می شود یا دچار شک و حیرت است هیچ گاه به راه نمی رسد، غیر این سه مسیر، راه چهارمی وجود ندارد.
صفات اهل «صراط مستقیم»
اهل ایمان و صراط مستقیم این سه خصوصیت را دارا هستند: «الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ/ غَیرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لَا الضَّالِّینَ» به آنها نعمت داده شده است؛ مورد غضب نیستند و در ضلال و سردرگمی هم قرار ندارند.
کسی با نماز و روزه و مناسک و ریاضات به خداوند، توحید و به حقیقت ایمان راه پیدا نمی کند و علت آن نیز بسیار آشکار است چون تنها امام(ع) صراط معرفت و محبت خدا است و صراط مستقیمی که باید در آن حرکت کنیم خود امام است که فرمود «الصراط المستقیم هو الامام» طریق معرفت و محبت، تنها خود امام و ولایت امام است، بیرون از وادی امامت، محبت خداوند وجود ندارد تا ما را به تمام هدایت برساند، چرا که تنها صراط مستقیم وجود معصومین(ع) است که فرمود «فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَیُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ»(نور/۳۶). انسان هایی که در صراط مستقیم قرار می گیرند دائما در حال رفعت اند، خانه هایشان سقف معمولی ندارد، بلکه سقف آن ارش خداست؛ اگر کسی به این خانه ها راه یابد، خوابیدن و تجارت در آن خانه ها انسان را مقرب می کند «رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَهٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللّهِ»(نور/۳۷)
معرفی «مُنعَم عَلَیهِم»
در روایات متعدد کسانی که به ولایت امام راه پیدا کرده اند را «مُنعَم عَلَیهِم» می داند و این همان نعمتی است که خداوند به آنها اعطا کرده است. در معانی الاخبار مرحوم صدوق نقل شده است که: «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ صِراطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لَا الضَّالِّینَ قَالَ شِیعَهُ عَلِیٍّ ع الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ بِوَلَایَهِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ»(۳۱) پس شیعیان امیرالمومنین(ع) دسته اول هستند و نعمتی که خدا به آنها داده نعمت ولایت علی بن ابی طالب است. وقتی خداوند این نعمت را به کسی عطا کرد، شخص در هر کجای عالم باشد از ضلالت و حیرت و همچنین از غضب دور است. دسته دوم «مَغضوبِ عَلیهِم» کسانی هستند که اهل عناد با امام باشند و دسته سوم در حیرت و سردرگرمی و شک هستند که نه تنها به امام راه پیدا نمی کنند بلکه در ظلالت و گمراهی هستند.
امام نعمتی است که اگر کسی به آن نعمت راه یابد از ضلالت رها شده، راه را پیدا کرده و به سوی خدا طی مسیر می کند پس آنها «الصراط الاقوم» هستند یعنی اگر کسی به اهل بیت رسید به خدا رسیده است، صراط مستقیم همان ولایت امام است و این نعمتی است که خداوند به انبیا و صدیقین و شهدا داده است، اینان کسانی هستند که به نعمت ولایت راه پیدا کرده اند، به صراط مستقیم که صراط محبت و معرفت خداوند است راه پیدا کرده اند و به طور طبیعی از حیرت و ضلالت و سردرگمی خارج هستند و در همه امور راه برایشان روشن است.
کسی که به امام رسیده، به نور امام نورانی شده، همه جزییات راه برای او روشن شده، هیچ گاه در حیرت و ضلالت حرکت نمی کند؛ هرکجا حیرت و شک و ضلالت است آنجا انسان از امام، از صراط مستقیم، از چراغ راه فاصله گرفته است و در تاریک و حیرت است؛ بنابراین مردم تنها یک دسته منعم علیهم هستند و غیر از این دسته، بقیه گروه ها به این نعمت و هدایت راه پیدا نکرده اند و آنها یا مورد غضب هستند یا در ظلالت و سردرگمی. پس اگر کسی در پایان راه به امام نرسد – امامی که راه خداست- بیرون از وادی ایمان قرار دارد هرچند حاصل عمر او سراسر عبادت و ریاضت و تلاش و زحمت باشد.
بررسی حدیث «الطُّرُقُ الَی اللهِ بِعَدَدِ اَنفاسِ الخَلائِق»
این سخن «الطُّرُقُ الَی اللهِ بِعَدَدِ اَنفاسِ الخَلائِق» در بین مردم شهرت چشمگیری یافته است. برخی آن را روایت دانسته اند و به پیامبر اکرم(ع) نسبت داده اند ولی این عبارت سند ندارد، ولی بر فرض صحت سند، این سخن به چند صورت معنا می شود، اول این که برای هر کسی راهی به سوی خدا است، اگر راه خود را طی کند، به خدا می رسد؛ این معنا حتما معنای اشتباه و باطلی است. معنای دیگر آن این گونه است که انسان ها در راه رسیدن به خدا، مسیر باطنی شان یکسان نیست، چرا که دو انسان متفاوت هستند؛ این معنا نیز معنای خوبی نیست؛ معنای سوم این است که انسان در هر نفس کشیدن می تواند گامی به سوی خدا بردارد، اگر این نفس کشیدن او در راه صراط مستقیم نباشد او را به خدا نزدیک نمی کند. البته تنها راه صراط مستقیم و ورود به وادی معرفت الله و توحید «معرفت الامام» است. شاید اگر روایت را این گونه تعبیر نماییم، صحیح است.
چگونگی دست یابی به معرفت اهل بیت(ع)
این معرفتی که انسان باید نسبت به امام پیدا کند چگونه معرفتی است و راه رسیدن به این معرفت چیست؟ این معرفت سطوحی دارد حداقل آن این است که انسان باید شخص امام را بشناسد و بداند این شخصِ امامِ «مفترض الطاعه» است یعنی امامی است که خداوند متعال طاعت او را بر انسان ها واجب کرده، امر او امر خود دانسته است؛ اقرار به مقام «مفترض الطاعه» بودن امام، امر بسیار عظیمی است، چرا که این مقام نیز یک مقام معمولی نیست.
در کتاب کافی مرحوم کلینی نقلی آمده است: موسی ابن اشیم گفت: شاگردی قتاده را می کردم، از شام آمده بودم تا محضر امام صادق(ع) را درک کنم، در مجلس امام نشسته بودم کسی از امام سوال کرد، حضرت با آیه ای از قرآن جواب او را دادند؛ فرد دوم آمد، حضرت با همان آیه، جواب دیگری دادند؛ خیلی مضطرب شدم که چگونه در یک مجلس، حضرت، آیه را دو گونه معنا می کنند! با خود اندیشیدم که شاید حضرت دچار فراموشی شده است؛ نفر سوم آمد، حضرت در جواب او نیز با همان آیه، پاسخ دادند، متوجه شدم که نه حضرت اشتباه نمی کنند؛ بعد از این که مجلس خلوت شد، حضرت فرمودند: اگر دیدی من سه پاسخ به این سه نفر دادم به خاطر این است که خداوند دین را به ما واگذار کرده است و ما متناسب با حکمت افراد، دین را به آنها عطا می کنیم و این اعطای حکمت به افراد، یکسان نیست.
در روایت دیگری آمده است که از محضر امیرالمومنین(ع) همین شبهه را مطرح کردند: شما که می فرمایید پیامبر اکرم(ع) سرآمد همه انبیا است پس چرا خداوند به انبیا گذشته، مثل حضرت سلیمان این کمالات را عنایت کرده است؟ امیرالمومنین(ع) تک تک کمالاتی که خداوند به حضرت رسول اعطا کرده اند را نام برده و در ادامه فرمود: در مقابل این مُلک سلیمان، خداوند به وجود پیامبر مُلک دیگری عنایت کرده و آن مُلک این است: «ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ» و این مقام بسیار بزرگی است که خداوند به حضرت رسول عطا کرده است و قابل مقایسه با ملک سلیمان نیست. یعنی خداوند فرمان پیغمبر را فرمان خود قرار داده است، بعد به این پیغمبر فرموده «هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِساب»(ص/۳۹) مقام از این رفیع تر نمی شود که خداوند انسان را در یک مقامی قرار دهد که امر او امر خدا باشد، این ربطی به ملک، مال و دارایی و قدرت سلیمان نداره، اما اینکه دین را به کسی بدهند مقام بسیار بالایی است و قابل مقایسه با این به دست آوردن ملک بی حساب و کتاب سلیمان نیست.
معرفت امام چیست؟
خداوند، معرفت امام را بر ما واجب کرده، بلکه از مهم ترین واجبات است و هیچ واجبی بالاتر از آن نیست، انسان باید این واجب الهی را انجام دهد و همه واجبات دیگر مقدمه این واجب هستند و اگر این تکلیفف انجام نشود هیچ یک از اوامر خدا حتی تکلیف به توحید امتثال نشده است. امام رضا(ع) فرمودند: «… بِشُرُوطِهَا وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا»(۳۲) یعنی این که اگر ما مکلف به موحد بودن هستیم، باید به امام برسیم، اگر کسی به امام نرسد تکلیف به توحید را هم اتیان نکرده است، رسیدن به مقامات توحیدی و عبور از شرک به خصوص شرک های خفی جز با امام ممکن نیست، انسان هرچه تلاش کند، ریاضت بکشد، بدون معرفت امام، به جایی نمی رسد.
معرفت امام یعنی این که حداقل انسان شخص امام را بشناسد و او را در مقام «مفترض الطاعه» و امر ایشان را امر خدا بداند و هر چه امام گفت را اطاعت کند. در روایت امام رضا(ع) فرمود: به همه بگویید ما هیچ وقت به مردم نگفتیم که بنده ما باشند و ما را عبادت کنند بلکه «النَّاسُ عَبِیدٌ لَنَا فِی الطَّاعَهِ»(۳۳) مردم در مقام طاعت عبد ما هستند و باید سخنان ما را بدون چون و چرا گوش کنند.
خداوند نعمت ولایت را بالاجبار به کسی نمی دهد، یک نعمت هایی را اگر انسان نخواهد به انسان داده نمی شود مثل همین نعمت ولایت، ولی نعمت هایی هست که اگر انسان نخواهد باز به انسان داده می شود، مثل نعمت حیات. بنابراین این مقام را خداوند به پیامبر(ع) و اهل بیت(ع) داده است و امرشان همان امر خدا است. (البته در باب نعمت حیات ما یک زمانی به خدا التماس کردیم که ما را به این دنیا بیاورد و ما هم به تمام تکالیفمان عمل می کنیم، ولی الان این گفته ها را یادمان رفته است. مثل الان که همه ما از نابود شدن می ترسیم و به خدا التماس می کنیم که ما به بهشت ببرد یک زمانی نیز ما به خدا التماس کردیم که ما را به این دنیا بیاورد و ما هم عهد سپردیم که به تمام تکالیفمان عمل می کنیم ولی یادمان رفته است لذا فرمود «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَنْ لاَ تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ * وَ أَنِ اعْبُدُونِی هذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِیمٌ»(یس/۶۰) ما به خدا قول داده ایم که بندگی خدا را کنیم ولی الان فراموش کرده ایم)
در ذیل آیه «وَ مَا ظَلَمُونَا وَ لکِنْ کَانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ»(بقره/۵۷) روایتی است که حضرت فرمود: «إِنَّ اللَّهَ خَلَطَنَا بِنَفْسِهِ» یعنی خداوند ما را با خودش قاطی کرده است که این عبارت محل دقت است که دقیقا چه معنی می دهد. بعد دارند که «فَجَعَلَ ظُلْمَنَا ظُلْمَهُ فَجَعَلَ وَلَایَتَنَا وَلَایَتَهُ» یعنی ظلم به ما را ظلم به خودش می داند. در واقع مقامی بالاتر این نیست که خداوند اهل بیت(ع) را با خودش یکی گرفته است و ولایت آنها را ولایت خودش قرار داده است.
و نیز در قرآن هم فرمود: «إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَهَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکَاهَ و هم راکعون»(مائده/۵۵) یعنی ولیّ شما خداست و رسول(ع) و امیرالمومنین و ائمه هستند، پس این مقام که امام(ع) را صاحب امر بداند یک مقام فوق العاده است و خیلی بالاتر از این است که تمام مُلک های دیگر را برای ائمه(ع) قائل شویم.
البته قابل ذکر است که اراده و مشیت آنها ضابطه های خاص خود را دارد. اراده آنها محل شیت خداست. زمانی این وجودهای مقدس اراده می کنند که خدا اراده کن. هر چه او اراده کند در قلوب آنها واقع می شود. این خصوصیت امام است که «إِنَّ اللَّهَ جَعَلَ قُلُوبَ الْأَئِمَّهِ مَوْرِداً لِإِرَادَتِهِ فَإِذَا شَاءَ اللَّهُ شَیْئاً شَاءُوهُ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّه»(۳۴) و فرمودند: خداوند، قلوب ما را آشیانه مشیت خودش قرار داده است.
پس «مفترض الطاعه» دانستن ائمه حداقل وظیفه انسان است، زیرا آنان «الْمُظْهِرِینَ لِأَمْرِ اللَّهِ وَ نَهْیِهِ»(۳۵) هستند. امر و نهی آنها اظهار امر و نهی خداست، افعال آنها مظهر امر و نهی خداوند است. عموم دوستداران اهل بیت این مقام را برای آنها قائل هستند؛ البته شناخت یک امام کلی و مبهم مفید نیست، چرا که باید شخص ائمه شناخته شود و دلیل این که نام و خصوصیات ائمه به دقت و یک به یک برده شده، همین است (شناخت حداقلی) اگر کسی جنبه های جسمانی امام را بشناسد، شناسنامه امام را بداند ولی این اعتقاد را نداشته باشد که این امام شخصیت «مفترض الطاعه» است، این «معرفت الامام» نیست، بلکه باید مقامات وجودی امام برای او روشن شود.
لذا می فرمایند معرفت به ما معرفت به خداوند است و نیز فرموده اند: «مَا لِلَّهِ نَبَأٌ أَعْظَمُ مِنِّی – وَ مَا لِلَّهِ آیَهٌ أَکْبَرُ مِنِّی»(۳۶) پس اگر کسی به امام رسید، به همه اخبار غیبت، به همه آیات الهی راه پیدا کرده است، آیات الهی که هر کدام جلوه ای از جلال و جمال او را نشان می دهد. اگر از آیاتی که در آسمانها و زمین است مثل باران، نسیم هایی که می وزد و… بابهایی از توحید بر روی فرد گشوده می شود، انسان به ورود به وادی ولایت، به اعظم اکبر آیات رسیده و آن موقع حقیقتا خدا را شناخته است. درک کبریای خدا است که انسان را به سجده و تواضع در مقابل خدا وا می دارد. پس تنها راه رسیدن انسان به اکبر آیات خدا، معرفت امام است و این امر وقتی ممکن است که انوار وجودی امام به قلب انسان وارد شود و حجاب های قلب برداشته شود، آن گاه انسان در پرتوی امام، همه عوالم را مستغرق(حقیقت عوالم) می بیند.
زیارت جامعه کبیره در شان ائمه(ع)
قرآن فهم نمی شود مگر با روایات، روایات فهم نمی شود مگر با زیارت؛ انسان باید زیارت جامعه کبیره را در شان امام بخواند، آن را بفهمد و معتقد باشد این شئونات مذکور در زیارت جامعه کبیره برای امام بیان شده است و چون ائمه صراط خدا هستند همه شئونشان صراط را هم دارا هستند و باید از جهت امام دری به سوی توحید گشوده شود.
اگر دهها مقام برای ائمه بیان شده «وَ التَّامِّینَ فِی مَحَبَّهِ اللَّهِ وَ الْمُخْلِصِینَ فِی تَوْحِیدِ اللَّهِ وَ الْمُظْهِرِینَ لِأَمْرِ اللَّهِ وَ نَهْیِهِ» هر صفاتی از امام یک راهی به سوی وادی توحید و معرفت الله است، انسان از هر بابی که وارد شود یک معرفت، یک مقامی را کسب می کند، از همه این ابواب راهی است به سوی خدا.
محبت الله، خزان علم الله … همه اینها یک صراط است که به خداوند ختم می شود؛ البته ممکن است که یک باب، جامع تر از بقیه باشد و سبب گشودن درهای دیگر شود مثل باب محبت امیرالمومنین(ع) که فرمودند: اگر کسی امیرالمومنین را دوست بدارد، هر هشت در بهشت برای او گشوده می شود و از هر دری که بخواهد وارد بهشت می شود.
اگر انسان اهل معرفت الامام و اهل زیارت باشد در هر سلام بابی به سوی انسان باز می شود، باطن سلام، تسلیم، تواضع و خشوع به مقام و شان امام و اقرار به عظمت آن بزرگواران است. در مقابل هر سلامی از سلام های زیارت جامعه کبیره، هر تواضعی به شئون امام، درهای مقام بر روی انسان باز می شود و از این طریق به وادی توحید راه پیدا می کند. مومن کامل با همه این انوار امام، هدایت های امام، راه هایی که از وادی ولایت امام گشوده می شود به سمت خداوند متعال حرکت می کند این دلیلی است که به ما توصیه کرده اند «همه شئون امام را بشناسید» اگر تواضع در مقابل همه ی شئون امام حاصل نشود همه ی راه های توحید به سوی انسان باز نمی شود. پس اگر کسی از وادی این معرفت بیرون بود و امام را صاحب این مقام «ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ»(حشر/۷) نداند، از وادی توحید بیرون است، سرانجام او یا منافق است و یا کافر و معاند.
ایمان و محبتی که به انسان داده می شود برابر با حضور امام و تنزل حصولی در وجود انسان است، (البته امام با همه وجودش در وجود ما نمی گنجد، بلکه شعاعی از وجود امام است مثل خورشید که ما شعاعی از آن را درک می کنیم) نور امام انسان را نورانی می کند بنابراین مومن خودش یک جلوه ای از نور امام می شود. در روایات آمده است که پیامبر فرمود «قَالَ النَّبِیُّ ص الْمُؤْمِنُ یَنْظُرُ بِنُورِ اللَّه»(۳۷) حضرت فرمودند چون مومن از نور ما آفریده شده لذا همه ی وجود او نورانی است و در جای دیگر آمده: «فَالْمُؤْمِنُ یَتَقَلَّبُ فِی خَمْسَهٍ مِنَ النُّورِ، مَدْخَلُهُ نُورٌ وَ مَخْرَجُهُ نُورٌ- وَ عِلْمُهُ نُورٌ وَ کَلَامُهُ نُورٌ- وَ مَصِیرُهُ یَوْمَ الْقِیَامَهِ إِلَى الْجَنَّهِ نُور»(۳۸)
عارف به امام کیست؟
عارف به امام یعنی کسی که وجودش را انوار امام پر کرده است، در زیارت جامعه می خوانیم «عناصر الابرار» تمام عناصر وجودی مومن از امام است، در مومن خیلی از انوار امام مثل توکل، یقین، رضا، صبر متبلور است. اگر کسی تسلیم باشد و به معرفت برسد، به اندازه تسلیم شدنش آن انوار وجودی امام در وجود انسان نمایان شده و به همان اندازه عارف به امام می شود.
خورشید را به اندازه انواری که به انسان می رساند می توان شناخت؛ امام نیز این گونه است کما اینکه در حدیث نورانی امام رضا(ع) موجود است که فرمودند: «الْإِمَامُ کَالشَّمْسِ الطَّالِعَهِ الْمُجَلِّلَهِ بِنُورِهَا لِلْعَالَمِ وَ هِیَ فِی الْأُفُقِ بِحَیْثُ لَا تَنَالُهَا الْأَیْدِی وَ الْأَبْصَار»(۳۹) امام مثل خورشیدی است که عالم را روشن می کند. و ائمه در افق بالا هستند بطوریکه نه چشم ها می تواند امام را شکار کند نه دستها.
وقتی انسان تسلیم باشد به اندازه ی معرفتش به امام ، نور امام در وجود انسان نازل می شود، و همان اندازه نیز نور توحید در او راه پیدا می کند به همان نسبت درهای وادی توحید و محبت خدا به سوی انسان گشوده می شود تا جایی که بنده به معرفت و نوارانیت برسد، اگر کسی به اینجا برسد در همه عالم نور امام را می بیند، در پرتوی نور امام توحید را می بیند.
***
مقتل مکتوب
شهادت عبدالله بن مسلم بن عقیل (فرزند برومند مسلم بن عقیل (ع))
فرزندان عقیل بن ابى طالب، نقش مؤثّرى در نهضت حسینى داشتند. علاوه بر مُسلم بن عقیل، برادرانش جعفر و عبد اللّه و عبد الرحمان، و نیز فرزند یکى دیگر از برادرانش، محمّد بن ابى سعید همگى در این راه، به شهادت رسیدند. لذا امام زین العابدین علیه السلام، ابراز علاقه ویژه اى نسبت به فرزندان عقیل داشت. در روایات آمده است که به ایشان گفته شد: ما بالُکَ تَمِیلُ إلَى بَنِی عَمِّکَ هَؤلاءِ …؟أجاب: إنّی أذکُرُ یَومَهُم مَعَ أبی عَبدِاللّه ِ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام، فَأرِقُّ لَهُم. (منبع: کامل الزیارات ابن قولویه قمی: ص ٢١۴ ح ٣٠٧)
ترجمه: به امام سجاد گفته شد: تو را چه مى شود که به این عموزاده هایت ( فرزندان عقیل )، بیشتر متمایلى؟
امام علیه السلام پاسخ داد: آن روزِ سختشان با ابا عبد اللّه حسین بن على علیه السلام را به یاد مىآورم و دلم برایشان مى سوزد.
عبدالله بن مسلم بن عقیل، یکی از اصحاب امام حسین و از شهدای کربلا
سنّ او هنگام شهادت ٢۶ سال گزارش شده است. برخى وى را نخستین شهیدِ خاندان پیامبر صلى الله علیه و آله دانسته اند و بر پایه گزارش شمارى از منابع وى پس از على اکبر علیه السلام به شهادت رسیده است.نام او در زیارت هاى «ناحیه مقدسه» آمده است. در «زیارت ناحیه مقدّسه» امام زمان میفرماید:
السَّلامُ عَلَى القَتیلِ ابنِ القَتیلِ، عَبدِ اللّه ِ بنِ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ و لَعَنَ اللّه ُ قاتِلَهُ عامِرَ بنَ صَعصَعَهَ.
ترجمه: سلام بر کُشته شده ، پسر کُشته شده ، عبد اللّه بن مسلم بن عقیل ! لعنت خدا بر قاتل او عامِر بن صَعصَعه
کیفیت شهادت عبدالله بن مسلم بن عقیل در روز عاشورا
الأمالی للصدوق عن عبد اللّه بن منصور عن جعفر بن محمّد بن علیّ بن الحسین عن أبیه عن جدّه زین العابدین علیهم السلام: بَرَزَ مِن بَعدِهِ [أی بَعدِ هِلالِ بنِ حَجّاجٍ ] عَبدُ اللّه بنُ مُسلِمِ بنِ عَقیلِ بنِ أبی طالِبٍ، وأنشَأَ یَقولُ: أقسَمتُ لا اُقتَلُ إلّا حُرّا وقَد وَجَدتُ المَوتَ شَیئاً مُرّا أکرَهُ أن اُدعى جَباناً فَرّا إنَّ الجَبانَ مَن عَصى وفَرّا (منبع: امالی، شیخ صدوق: ص ٢٢۵ و روضه الواعظین، ابن فتّال نیشابوری: ص ٢٠٧)
ترجمه: از امام جعفر صادق از پدرش امام باقر از جدّش امام زین العابدین علیهم السلام ـ : پس از هِلال بن حَجّاج (از شهدای کربلا) عبد اللّه بن مُسلم بن عقیل بن ابى طالب به میدان آمد در حالى که چنین رجز مىخواند: سوگند خورده ام که جز به آزادگى کشته نشوم گر چه مرگ را تلخ یافته ام . ناپسند مى دارم که ترسو و گریزان خوانده شوم . ترسو کسى است که سر پیچید و گریخت.
تاریخ الطبری عن حُمَید بن مسلم الأزدی: إنَّ عَمرَو بنَ صَبیحٍ الصُّدائِیَّ رَمى عَبدَ اللّه ِ بنَ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ بِسَهمٍ فَوَضَعَ کَفَّهُ عَلى جَبهَتِهِ، فَأَخَذَ لا یَستَطیعُ أن یُحَرِّکَ کَفَّیهِ ثُمَّ انتَحى لَهُ بِسَهمٍ آخَرَ فَفَلَقَ قَلبَهُ. (منبع: تاریخ طبری: ج ۵ ص ۴۴٧، الکامل فی التاریخ ابن اثیر جزری: ج ٢ ص ۵٧٠)
ترجمه: تاریخ طبرى ـ به نقل از حُمَید بن مُسلم اَزْدى ـ: عمرو بن صَبیح صُدایى، تیرى به سوى عبد اللّه بن مسلم بن عقیل انداخت. او کفِ دستش را [ براى محفاظت ] بر پیشانى اش نهاد [امّا تیر، دستش را به پیشانى اش دوخت ] و نتوانست آن را حرکت دهد. سپس تیرى دیگر آمد و قلبش را شکافت.
…قالَ أبو مِخنَفٍ: فَحَدَّثَنی أبو عَبدِ الأَعلَى الزُّبَیدِیُّ أنَّ ذلِکَ الفَتى عَبدُ اللّه ِ بنُ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ ، وأنَّهُ قالَ حَیثُ أثبَتَ کَفَّهُ فی جَبهَتِهِ: اللّهُمَّ إنَّهُم استَقَلّونا وَاستَذَلّونا، اللّهُمَّ فَاقتُلهُم کَما قَتَلونا، وأذِلَّهُم کَمَا استَذَلّونا.فَکانَ یَقولُ: جِئتُهُ مَیِّتاً فَنَزَعتُ سَهمِیَ الَّذی قَتَلتُهُ بِهِ مِن جَوفِهِ، فَلَم أزَل اُنَضنِضُ السَّهمَ مِن جَبهَتِهِ حَتّى نَزَعتُهُ، وبَقِیَ النَّصلُ فی جَبهَتِهِ مُثبَتاً ما قَدَرتُ عَلى نَزعِهِ. (منبع: تاریخ طبری: ج ۶ ص ۶۴، أنساب الأشراف بلاذری: ج ۶ ص ۴٠٧، الکامل فی التاریخ ابن اثیر جزری: ج ٢ ص ۶٨٣ و بحار الأنوار: ج ۴۵ ص ٣٧۵)
ترجمه: تاریخ طبری به نقل از ابومخنف مینویسد: … هنگامى که کفِ دست عبدالله بن مسلم بن عقیل به پیشانى اش دوخته شد، گفت: خدایا ! آنان، ما را فرو کاستند و خوار داشتند. خدایا ! آنان را بکُش ، همان گونه که ما را کُشتند و خوارشان کن همان گونه که ما را خوار داشتند. زید بن رُقاد، قاتل عبدالله بن مسلم بن عقیل میگوید: وقتى به او رسیدم جان داده بود. آن تیرم را که در شِکمش نشسته و او را از پاى در آورده بود بیرون کشیدم و بعد تیرِ روى پیشانى اش را آن قدر حرکت دادم تا توانستم آن را بیرون بکشم؛ امّا تیغه آن، در پیشانى اش مانْد و نتوانستم آن را بیرون بکشم.
***
روز چهارم محرم؛ روز طفلان حضرت زینب (س) و حضرت حر
مدفن طفلان حضرت زینب کجاست؟/ بدن سالم حر پس از صدها سال
روز عاشورا، هنگامی که جنگ شد، اصحاب تا زنده بودند اجازه ندادند فرزندان رسول خدا (ص) به میدان روند و کشته شوند. اما هنگامی که تمامی یاران امام(ع) جانفشانی کردند و به شهادت رسیدند، نوبت اهل بیت پیامبر(ص) شد که خود را فدای حق و حقیقت نمایند. در این لحظات سخت فرزندان علی(ع)، جعفر طیار، عقیل، امام حسن(ع) و سیدالشهداء(ع) گردهم آمدند، یکدیگر را در آغوش کشیدند و با هم وداع کردند.
روزی رسول خدا(ص)به چند نفر از جوانان قریش که صورتهای زیبا و نورانی داشتند نگاه کرد و با دیدن آنان اندوهگین شد. پرسیدند: «یا رسول الله! تو را چه شد؟» فرمود: «ما خاندانی هستیم که خداوند، آخرت را برای ما برگزیده است نه دنیا را. یه یاد آوردم آنچه را که امت من بر سر فرزندانم خواهند آورد و آنان را میکشند یا آواره میسازند».از بین افراد خاندان نبوت که در کربلا به دست لشکر یزید به شهادت رسیدند دو نفر فرزندان عبدالله بن جعفر طیّار (یعنی فرزندان حضرت زینب) و سه نفر دیگر از آنان برادران تنی حضرت ابوالفضلالعباس(ع) (یعنی برادارن حضرت زینب) بودند.
شهادت فرزندان زینب(س)
«عون»، «محمد» دو پسر عبدالله بن جعفر و حضرت زینب(س) بودند که همراه مادر خویش در رکاب امام(ع) به کربلا آمدند. آنان وقتی که تنهایی دایی و امام(ع) خویش را دیدند یک به یک به میدان رفتند و جان خود را فدای اسلام کردند. «عون» در مقابل چشمان نگران مادرش زینب به سوی میدان تاخت در حالی که میخواند:« اگر مرا نمیشناسید بدانید که من پسر جعفر طیارم؛ همان که در راه حق و حقیقت به شهادت رسید و در فردوس برین میدرخشد؛ و همو که بر فراز بهشت با بالهایی سبز به پرواز در میآید؛ و همین نسب و شرف برای روز محشر کافی است.» عون سه سوار و هجده پیاده از لشکریان دشمن را کشت تا اینکه سر انجام به دست لشکر یزید به شهادت رسید. پس از او، برادرش محمد به میدان رفت و شهید شد.
چرا عبدالله همسر حضرت زینب(س) به کربلا نرفت؟
حضرت زینب با اجازه شوهرش عبدالله بن جعفر به کربلا رفت . عبدالله بن جعفر نه تنها به حضرت زینب اجازه حضور در کربلا را داد، بلکه به دو فرزند خویش اجازه داد همراه حضرت زینب (س) به کربلا بروند.مرحوم شیخ مفید مینویسد: وقتی خبر شهادت حسین(ع) و عون و محمد (فرزندان عبدالله بن جعفر)، در مدینه به گوش عبدالله رسید، گفت: “انا لله و انّا الیه راجعون” یکی از غلامان وی در مقام تأسف برآمد و گفت: این مصیبت از ناحیه حسین به ما رسید!عبدالله بن جعفر از سخن او سخت ناراحت شد و برآشفت و با کفش خود بر سر او زد و گفت: آیا درباره حسین(ع) چنین میگویی؟! به خدا سوگند! خودم نیز آرزوداشتم هرگز از او جدا نشوم. اگر در کربلا حضور داشتم، در رکاب او میجنگیدم تا شهید شوم؛ زیرا او شایسته است جان فدایش شود. فرزندانم همراه برادرم و پسر عمویم کشته شدهاند و به پاداش صابران هم دست خواهند یافت.»آن گاه عبدالله متوجه اهل مجلس شد و گفت:« شهادت حسین به ما عزّت بخشید . اگر چه نتوانستم در رکاب حسین فداکاری کنم. اما فرزندانم با جانبازی خود حسین (ع) را خوب یاری کردند.»صحبت های عبدالله نشان از آن دارد که او نیز آرزوی شرکت در قیام امام(ع) را داشت، ولی برخی از عوامل مانع از حضور او در کربلا شد. نقل است عبدالله بن جعفر، پس از شهادت عموی خود امام علی(ع) شدیداً مطیع امام حسن و امام حسین(ع) بود و هیچ گاه در آشکار و پنهان مخالف دستور آنان عمل نمیکرد، بلکه وقتی “معاویه” دختر عبدالله “ام کلثوم” را برای یزید خواستگاری کرد، اختیار ازدواج آن دختر را به امام حسن و امام حسین(ع) واگذار نمود.شاید علت نرفتن او به کربلا این بود که امام(ع)، قیام را بر وی واجب نکرد، بلکه همان طور که درباره دیگران معمول داشت، اختیار قیام را به خود عبدالله گذاشت.
ثانیاً شاید عبدالله تشخیص داد ماندن او درمدینه ازجهات مختلفی که برای ما روشن نیست، به صلاح و مصلحت نزدیکتر است، ولی در عین حال، اگر حسین (ع) قیام و خارج شدن را واجب میکرد، زودتر از دیگران، دستور حسین(ع) را به مرحله عمل در میآورد. برخی دیگر احتمال دادند که عبدالله به این دلیل به کربلا نرفت که زینب (ع) فارغ البال تر بتواند رسالت خویش را در پیام رسانی خون شهیدان عملی سازد.
بارگاه طفلان زینب(س) کجاست؟
شهدای کربلا، در پایین پای حضرت حسین (علیه السلام) مدفونند و به احتمال قوی این دو دلداده نیز در همانجا پروانه شمع محفل حائر حسینی هستند. البته در ۱۲ کیلومتری کربلا بارگاهی کوچک منصوب به عون ابن عبدالله وجود دارد که مامن زائرین است. برخی معتقدند که این مرقد یکی از نوادگان امام مجتبی (علیه السلام) به نام عون است.
حر بن یزید ریاحی؛ نخستین شهید نبرد کربلا
حر بن یزید ریاحی که از سپاه کوفه به سپاه امام حسین علیه السلام ملحق شده و توبه کرده بود، با شادمانی به استقبال شهادت رفت و فرزند پیامبر را یاری کرد.او نزد امام رفت و گفت:« من نخستین کسی بودم که راه را بر تو گرفتم. به من اجازه ده تا اولین کشته باشم، به امید اینکه در قیامت با جدت مصافحه کنم.»امام(ع) فرمود:« تو از کسانی هستی که خدا توبه آنها را پذیرفته است.»پس اولین کسی که جلو افتاد و با سپاه دشمن مبارزه کرد حرّ بود.
او در زمان نبرد رجز می خواند:« من حّر هستم که میزبان میهمانهایم. شمشیرم را بر شما فرود می آورم و از بهترین کسی که ساکن سرزمین بلا شده است حمایت می کنم. می زنم شما را و باکی ندارم.»
حر چگونه شهید شد؟
حر بن یزید به اتفاق زهیر بن قین با دشمن پیکار می کردند. هر گاه یکی از آنها در محاصره دشمن قرار می گرفت، دیگری او را از محاصره بیرون می آورد، و مدتی به این گونه پیکار کردند. اسب حرّ زخمی شد اما او همچنان سواره پیکار می کرد و رجز می خواند تا این که مردی به نام « یزید بن سفیان » که با حر دشمنی دیرینه داشت به او حمله کرد ولی حرّ به او هم امان نداد و او را از دم شمشیر گذراند.پس از آن فردی به نام «ایوب بن شرح» تیری به اسب حر زد و آن را از پای در آورد. حرّ بناچار از اسب پیاده شد و پیاده جنگید تا بیش از چهل نفر را به قتل رساند. در این هنگام بود که لشگر پیاده نظام عمر بن سعد بر او حمله ور شدند و او را به شهادت رساندند.
امام(ع) بر بالین حربن ریاحی
وقتی حر شهید شد امام (ع) بر بالینش نشست و خون از چهره او پاک کرد و این جملات را فرمود:« تو حر و آزادی، همان گونه که مادرت بر تو نام «حرَ» را نهاد، تو در دنیا و آخرت حرّ و آزاده هستی.»یکی از اصحاب امام علیه السلام در رثای حرّ این گونه سرود:« نیکو آزادهای بود حرّ که از قبیله بنی ریاح است. او هنگامی که نیزه ها بر او فرود می آمدند صبور و شکیبا بود. و نیکو حرّی بود؛ چرا که خود را فدای حسین (ع)کرد و صبح هنگام جان خود را نثار کرد.»
بدن سالم حر پس از صدها سال
شاه اسماعیل صفوی پس از تصرف بغداد، به کربلا آمد و در آنجا از برخی مردم شنید که از حر به دلیل اینکه به امام حسین (ع) اجازه خروج از کربلا را نداده و باعث وقوع حادثه عاشورا شده بد میگویند.برای همین شاه اسماعیل فرمان داد قبر او را نبش کنند. آنگاه بدن سالم او را دید که شبیه مردی بود که خفته باشد. دستمالی که امام حسین علیه السلام بر سر او بسته بود، هنوز بر سرش بود. همین که دستمال را باز کردند، خون تازه روان شد و هرچه کردند با دستمال دیگری خون را بند بیاورند ممکن نشد.با مشاهده عظمت حر، شاه اسماعیل دستور داد گنبد و بارگاهی برایش بنا کنند.
روز شمار چهارم محرم
_در این روز عبیدالله بن زیاد مردم را در مسجد کوفه گرد آورد و خود به منبر رفت و گفت: اى مردم! شما آل ابى سفیان را آزمودید و آنها را چنان که مىخواستید، یافتید! و یزید را مىشناسید که داراى سیره و طریقهاى نیکو است! و به زیر دستان احسان مىکند! و عطایاى او بجاست! و پدرش نیز چنین بود! و اینک یزید دستور داده است که بهره شما را از عطایا بیشتر کنم و پولى را نزد من فرستاده است که در میان شما قسمت نموده و شما را به جنگ با دشمنش حسین بفرستم! این سخن را به گوش جان بشنوید و اطاعت کنید.سپس از منبر به زیر آمد و براى مردم شام نیز عطایائى مقرر کرد و دستور داد تا در تمام شهر ندا کنند که مردم براى حرکت آماده باشند، و خود و همراهانش به سوى نخیله حرکت کرد و حصین بن نمیر و حجار بن ابجر و شبث بن ربعى و شمر بن ذى الجوشن را به کربلا فرستاد تا عمربن سعد را در جنگ با حسین کمک کند. پس از اعزام عمربن سعد به کربلا، شمربن ذى الجوشن اولین فردى بود که با چهار هزار نفر سپاهى آزموده براى جنگ با امام حسین علیهالسلام اعلام آمادگى کرد و بعد یزیدبن رکاب کلبى با دو هزار نفر و حصین بن نمیر با چهار هزار نفر که جمعا بیست هزار نفر بودند به آنها ملحق شدند.
دیدگاه خود را ثبت کنید