چرا اکران همزمان «عرق سرد»، «تهران- لسانجلس» و «خانم یایا» یک وضعیت مهم برای شناخت روشنفکری مدعی ایرانی است؟
اکران همزمان «عرق سرد»، «تهران- لسانجلس» و «خانم یایا» با تیمهای سازندهای که همگی مدعی شان «هنری» و جایگاه «اجتماعی»ند و بازخوردهای منفی فراوان مردمی به آنها، یک وضعیت نمونهای است. سه فیلم که به جز بازتولید سخیف و شیادانهی کلیشهها و فرمولهای جا افتاده هیچ کار دیگری نمیکنند و از این منظر حتی از فیلمهای به ظاهر مبتذل هماکران خود یعنی «وااای آمپول» و «هشتگ» و «لازانیا» و …. هم مبتذلترند.
امیر ابیلی- رجانیوز: اکران همزمان «عرق سرد» سهیل بیرقی، «خانم یایا» عبدالرضا کاهانی و «تهران-لسانجلس» تینا پاکروان در یکی از مبتذلترین و سخیفترین فصلهای اکران چند سال اخیر که هیچ فیلم قابل تماشایی جز «مغزهای کوچک زنگ زده» هومن سیدی روی پرده وجود ندارد، فرصت مناسبیست برای تحلیل جریانی از روشنفکران مدعی و مصلحان اجتماعی اینستاگرامی که در عمل و با تولیدات خود در حال خالی کردن جیب مردم و کلاهبرداری هنری، عموما در حال تامین خرج زندگی خود در خارج از کشورند. جریانی که رسانههایش عموما پیکان نقد خود را برای نشان دادن «ابتذال» به سوی کمدیهایی از جنس «هشتگ» و «لازانیا» و تولیدات فرحبخش و ..امثالهم میگیرند درحالیکه خود اگر نگوییم بدتر، بلکه دچار همان میزان ابتذالند.
سر ساقی سلامت!
در روزهای اخیر برخی از حامیان فیلمساز همیشه معترض که مشخص نیست برای تولید کدامیک از اثارش این میزان شان هنری برای خود قائل است و «میخواهد تا ابد به غر زدن ادامه دهد» شروع کردهاند به شرح تمایز فیلم اخیر کاهانی با اثار سخیفی مثل «تگزاس» مسعود اطیابی و «من سالوادور نیستم» منوچهر هادی و …. اما تهیهکنندگان فیلم-که خود از صاحبان یک کانال سینمایی معروف و مدعی روشنفکری هم هستند- خوب میدانند که این فیلم هم یکی از سری تولیدات اخیر سینمای ایران است که با استفاده از فرمول «لوکیشن خارجی- زن بیحجاب- بازیگر بفروش» میخواهد پول هنگفتی را نصیب سازندگان کند و تبلیغات خود را هم به همین مسیر بردهاند.
«خانم یایا» البته در مقایسه با اثار قبلی این مسیر فیلم مبتذلتر و ضعیفتریست به چند دلیل؛ اول انکه در حال بازتولید کلیشههایی است که در چند سال اخیر بارها جواب دادهاند و حالا به فرمولی نخنما تبدیل شدهاند و طبعا وقتی اغازکنندههای این مسیر با وجود ذکاوت و بدعت خود در استفاده از آن بازهم «مبتذل» به حساب بیایند، کسانی که پس از کلیشه شدن آن دست به بازتولیدش میزنند به دلیل دنبالهرو بودن و نداشتن همان ذکاوت و هوش ابتدای راه و عدم کلیشهزدایی طبعا مبتذلترند.
نکته دیگر آنکه «خانم یایا» حتی به لحاظ داستانگویی و شخصیتپردازی نیز از آن فیلمها اثر عقبماندهتر و الکنتری است. تمام فیلمفارسیهایی که در سالهای اخیر با فرمول لوکیشن خارجی و بازیگر زن غیرایرانی موفق به فروش شدهاند با تمام ضعفهایشان بازهم قادر بودند حداقلهای داستانگویی برای مخاطب عام را رعایت کنند و سر و شکل یک فیلم تجاری عرف را داشته باشند.
«خانم یایا» اما از هر چیزی ناتوان است و حتی منطق اولیه جهان آن نیز برای مخاطب تا انتها نامعلوم میماند. با دو شخصیت طرفیم که با وجود ترسشان از هرگونه خوشباشی و سرگرمی در جایی مثل پاتایا، اساسا مشخص نیست چرا به آنجا آمدهاند. با شخصیت «یایا» از کجا آشنا شدهاند و «یایا» اساسا چه کاره است. چطور اینها به راحتی زبان تایلندی را میفهمند و همه شخصیتهای تایلندی هم به زبان فارسی مسلطاند. «یایا» چطور میخواهد جلوی خروج شخصیتهای فرخنژاد و عطاران را از تایلند بگیرد و … دهها سوال بدیهی دیگر که نشان میدهد فیلمساز پرمدعای اثر حتی از گذاشتن اولین سنگهای بنای روایت نیز عاجز و ناتوان است و از فیلمهای تجاریِ الگوی خود نیز بسیار عقبتر است.
به این دقت کنید که عبدالرضا کاهانی در طول فیلمسازی خود و در چند همکاریش با رضا عطاران همواره کمفروشترین اثار او را ساخته و طرفدارانش این را به حساب «خاص» و «متمایز» بودن اثار کاهانی از سینمای جریان اصلی گذاشتهاند، درحالیکه هم موضوعات و هم ساختار آثار کاهانی نشان میدهد که او همواره «میخواست/ میخواهد» فیلمی پرفروش بسازد ولی حتی این را به اندازه کارگردانان فیلمفارسیساز هم بلد نیست.
فیلم اینستاگرامی!
این استفادهی مبتذل و دمدستی از کلیشهها و فرامتن برای جذب مخاطب عام اما مختص کاهانی نیست. او این حرفه را به دستیار پیشینش «سهیل بیرقی» نیز به خوبی آموخته است؛ فن کسب اعتبار با استفاده از کلیشههای خاص سیاسی در فیلم و تلاش برای ایجاد فرامتن و جنجالهای سیاسی به جای ساخت فیلم خوب.
«ابتذال» در نگاه مخاطب عام مساویست با شوخیهای جنسی، صحنههای رقاصی و … و امثالهم. اما فیلمی میتواند پز نقادی اجتماعی داشته باشد. ظاهرا فیلمی ضدسیستم و مدعی نقد هم به نظر برسد اما کاملا «مبتذل» باشد و «سخیف». «عرق سرد» سهیل بیرقی مصداق چنین فیلمی است. درست مشابه اثار پیشین استادش کاهانی که با قرار دادن کاملا بیربط شخصیتی با شمایل مذهبی در جایگاه بدمن داستان سعی داشت به جای داستانگوییِ درست، با ایجاد حاشیههای فرامتنی دل رسانههای همسو با خود را ببرد و اعتبار کاذب کسب کند.
حالا سهیل بیرقی نیز بازیگری با ۲۰-۳۰ کیلوگرم اضافه وزن را که کلمه «چاق» کاملا برایش مناسب است برای نقش کاپیتان تیم فوتسال زنان انتخاب میکند چون آن بازیگر دارای حاشیههایی سیاسی است و برای بیرقی هم فرامتنهای سیاسی مهمتر است تا انتخاب بازیگر مناسب برای چنین نقشی.
او همینطور با اینکه فیلمش را بر اساس یک داستان واقعی ساخته با تغییر شمایل شخصیت مرد داستان واقعی از یک مجری غیرمذهبی به یک مجری با ظاهر و رفتاری ریاکارانه و مذهبی میخواهد همین استفاده سخیف از فرامتنها را ادامه دهد. این سوءاستفاده مبتدیانه انقدر ضعیف است که مخاطبی که حتی یکبار تلویزیون ایران را دیده باشد هنگام تماشای «عرق سرد» این سوال برایش پیش خواهد آمد که این برنامه تلویزیونی که در فیلم شاهد هستیم اگر یک برنامه ورزشیست چرا اجرای مجری کلیشه برنامههای مذهبی را دارد. اگر برنامه مذهبی است چرا مهمان آن یک خواننده و یک ورزشکار زناند و ….
آیا سهیل بیرقی برای ساخت فیلمش حتی یکبار اجرای شخصیت مرد داستان واقعی و برنامهش را ندیده است؟ آیا اساسا تلویزیون ایران را نگاه نکرده است؟ و یا قید منطق ابتدایی و بدیهی داستانش را به ازای استفاده از کلیشههای سیاسی آثاری مثل «عصبانی نیستم» و «قصهها» و … در نشان دادن شخصیتهای مذهبی ریاکار زده است. و اگر این استفاده از کلیشههای فرامتنی و طراحی شخصیتهای اگزجره و غیرواقعی مانند سرپرست تیم فوتسال- با بازی سحر دواتشاهی- مصداق دقیق «ابتذال» و «سادهانگاری» و در نهایت «کلاهبرداری از مخاطب» نیست پس چیست؟
فقط سهیل بیرقی ظاهرا نمیدانست که دوره این نوع سوءاستفاده از حاشیههای فرامتنی گذشته است و نه اثرش به حداقل فروش مورد انتظار خواهد رسید و نه اعتباری هنری نصیب او خواهد شد. احتمالا فیلمساز جوانِ جویای نام شبهای جشنواره را در آرزوی جنجال و توقیف اثرش سپری میکرده و خب نمیدانسته دورهی این بازیها گذشته است.
به خاک رفته!
پرویز پرستویی در «تهران- لسآنجلس» تینا پاکروان تکهکلام سخیفی دارد که :«به خاک رفتیم!». این میتواند توصیف وضعیت خودش در واقعیت هم باشد. سلبریتی پرمدعایی که مانند حمید فرخنژاد خود را مصلحی اجتماعی میداند ولی در عمل با بازی در آثاری مانند «تهران- لسآنجلس» در حال کلاهبرداری از ملت و خالی کردن جیب آنهاست. نکته عجیبتر هم اینکه نهتنها در مرحله فیلمنامه قدرت تشخیص سخیف بودن اثر و نقشش را نداشته است (یا دشته و نمیتوانسته از خیر پولش بگذرد) بعد از ساخت نیز نمیتواند تشخیص دهد که در چه فیلم نازلی بازی کرده و منتقدان فیلم را هماهنگ شده و مواجب بگیر میداند. او یا واقعا سواد و دانش حداقلی حرفه خود را برای تشخیص کیفیت اثرش هم ندارد، که با این حساب معلوم نیست چرا درباره تمام موضوعات عالم و ادم اظهار نظر میکند. و یا میداند در چه اثری بازی کرده و در حال فرافکنی و دروغ گفتن به مخاطب است که باز شایستگی موضعگیری اجتماعی را نخواهد داشت.
فارغ از بحثها درباره خود فیلم- که البته نمیشود دربارهش به بحث فنی خاصی پرداخت- اما همزمانی اکران «تهران- لسانجلس» و «خانم یایا» که با فرمولی مشابه و با کلیشه لوکیشن خارجی و رنگ و لعاب ظاهری جذاب که صرفا به درد ساخت «تیزر»های گولزننده میخورد و تلاقی حضور پرویز پرستویی و حمید فرخنژاد که به لحاظ ادعاهای غیرسینمایی و ظاهر همیشه منتقدشان شباهتهای فراوانی به هم دارند در این دو اثر، میتواند نشانهی خوبی باشد برای کسانی که میخواهند پشت پردهی روشنفکران مدعی را بهتر بشناسند.
اکران همزمان «عرق سرد»، «تهران- لسانجلس» و «خانم یایا» با تیمهای سازندهای که همگی مدعی شان «هنری» و جایگاه «اجتماعی»ند و بازخوردهای منفی فراوان مردمی به آنها، یک وضعیت نمونهای است. سه فیلم که به جز بازتولید سخیف و شیادانهی کلیشهها و فرمولهای جا افتاده هیچ کار دیگری نمیکنند و از این منظر حتی از فیلمهای به ظاهر مبتذل هماکران خود یعنی «وااای آمپول» و «هشتگ» و «لازانیا» و …. هم مبتذلترند. سه فیلمی که هر سه به خوبی نمایانگر میزان واقعیت ادعاهای سازندگان خود هستند و بعدها نیز برای تحلیل وضعیت اسفبار جریان روشنفکری سینمای ایران بسیار محل ارجاع خواهند بود.
دیدگاه خود را ثبت کنید