«کشف حجاب» به روایت مردم؛ ۳۲ خاطره پیامکی از حادثه‌ای در هشتاد سال قبل

به خان دهستان گز دستور داده بودند دختران را روزانه به میدان دهستان بیاورد و رقص راه بیاندازد. خان بر اطرافیان و فامیل های خود خبر می داد که ماموران امروز می آیند به دختران و زنان خود بگویید یا به مزارع کشاورزی بروند یا از خانه بیرون نیایند.
گروه فرهنگی- رجانیوز: کشف حجاب رضاخان یکی از مهمترین سرفصل‌های تاریخ ایران است که متاسفانه هنوز بعد از گذشت سال‌ها هیچ محصول هنری درخوری در رابطه با آن ساخته نشده، و از آن مهمتر اینکه همچنان خاطرات بسیاری از کسانی که آن دوران را تجربه کرده‌اند نیز گردآوری نشده است، خاطراتی که خیلی‌هاشان می‌توانند دستمایه‌های خوبی برای ساخت محصولات متنوع هنری باشند.
به گزارش “رجانیوز”، «دبیرخانه طرح ملی گوهرشاد» مجموعه‌ایست که اساسا بر اساس همین دقیقه شکل گرفته است و در طول ماه‌های گذشته با رصد ظرفیت‌های مردمی مختلف اقدام به ضبط و جمع‌آوری خاطرات مردم از آن دوران و وقایع در سراسر کشور کرده است. در آستانه هشتادمین سالگرد قیام خونین مسجد گوهرشاد تعدادی از خاطرات مردمی جمع شده در این طرح را مرور می کنیم:
۱- مادر بزرگ ام در آن زمان سربندهایی داشتند که به “سرون” معروف است که گل های خاصی دارند و به گونه ای است که سر و گوش ها را می پوشاند. در زمان کشف حجاب خانم ها گودال هایی می کندند و زمانی که مامورین می آمدند سرون ها را داخل گودال می انداختند و روی آن ها خاک می ریختند که مامورین سرون ها را از آن ها نگیرند. مادر بزرگ ام تعریف می کرد که آقایی از مامورین بوده است به نام آقای میرزا رضا که می گفت شرط این که بگذارم سرون بگذارید این است که تریاک در زمین های کشاورزی بکارید. (ایلام)
۲- در دوران کشف حجاب خانواده پدربزرگ ام برای این که با مامورین برخورد نداشته باشند و کشف حجاب نشوند به کربلا هجرت می کنند و مادرشان پس از مدتی در کربلا مرحوم می شوند و در همان کفشداری حرم امام حسین به خاک سپرده می شود.  (فارس)
۳- از وسط روستای ما یک رودخانه عبور می کرد که در زمان کشف حجاب، آژان و مامور گذاشته بودند تا آنجا را کنترل کنند و حجاب از سر زن ها بکشند. مادر بزرگم می گوید من یک بار که مجبور شدم از آن رودخانه و پل روی آن عبور کنم پالتوی بلندی را که مربوط به پدرم بود پوشیدم و موهایم را با کلاه مخفی کردم و از رودخانه عبور کردم و آن ها متوجه نشدند. (قزوین)
۴- در ایام ممنوعیت حجاب مردم صبح های زود عزاداری می کردند  تا مامورها مزاحم نشوند. روزی اطلاع می دهند که مامورها فهمیده اند و دارند می آیند. فردی را می خوابانند و یک پارچه سفید می اندازند روی اش و به عنوان جنازه بالای سرش عزاداری می کنند. مامورها می آیند و فکر می کنند که واقعاً کسی مرده  و آن جا را ترک می کنند. (قزوین)
۵- عمه ام تعریف می کردند که تازه عروس بودند و با چادر سفید عروسی می رفتند برای موارد روزانه از چشمه آب تهیه کنند که در طول حمل آب به منزل، ماموران حکومتی جلوی ایشان را می گیرند و حجابشان را مورد تعرض قرار می دهند. بعد از این اتفاق دیگر بیرون نرفتند و چند روزی هم در بستر بیماری بودند. (مرکزی)
۶- وقتی می خواستند بروند زیارت امام رضا مجاز نبودند با حجاب بروند و در راه و در مشهد مورد هجوم سربازان قرار می گرفتند. در محرم وصفر به عنوان حمام رفتن، در حمام ها عزاداری می کردند. (مرکزی)
۷- با قطار به سفر مشهد می‌رفتند، پاسبان‌های شاهرود آنها را از قطار پیاده کرده تا کشف حجاب کنند، به مادربزرگ ما که چهره‌ای زیبا داشت گفتند تو حیف است حجاب داشته باشی! مادربزرگ ما یک سیلی به پاسبان زد، گفت اگر چادر مارا بر می‌دارید، باید اول دین ما را بگیرید. (تهران)
۸- در دوران ابتدایی در یکی از روستاهای بجنورد زندگی می کردیم. در آن دوران برای عکس گرفتن جهت درج در کارنامه کلاس پنجم باید روسری های خودمان را بر می داشتیم. دختران مدرسه از ترس می رفتند پشت مدرسه پنهان می شدند و خیلی وحشت کرده و ترسیده بودند. ولی با اجبار مدیران مدرسه این کار را می کردیم. (خراسان جنوبی)
۹- آن زمان خروج خانم ها از خانه خیلی کم بود. مثلاً برای حمام که مجبور بودند از خانه بیرون بروند، مادر بزرگم می گفت ما در آن زمان مجبور بودیم یک قابلمه بزرگ (به زبان محلی همدان: قزان) را جلوی پایمان بگیریم و به حمام برویم که اگر ماموران، حجاب از سرمان کشیدند ما آن قابله را روی سرمان بکشیم. چون هر لحظه امکان حمله ی ماموران وجود داشت و در ان صورت ما نمی توانستیم بدون حجاب باشیم. (همدان)
۱۰- مادر بزرگم تعریف می کردند که در زمان کشف حجاب که نیروهای امنیتی به زنان محجبه حمله می کردند ایشان یک حقه ای به کار می بردند که حجاب‌شان حفظ شود. به بهانه شستن ظروف و لباس، لباس ها را روی سرشان می گذاشتند و یک تشتی هم روی آن می گذاشتند و وانمود می کردند برای شستن لباس بیرون می روند. در صورتی که این لباس ها کاملاً موهایشان را می پوشانده است و با همین ترفند به خانه بستگان می رفتند. (سمنان)
۱۱- بعد از اعلام کشف حجاب توسط رضاخان فرماندهان نظامی مردم را کتک می زدند و به زور حجاب ار از سر زنان بر می داشتند. خیلی گیر می دادند. مادر بنده که حافظ قرآن بود می گفت اگر قرار است حجاب را از ما بگیرند از خانه بیرون نمی رویم. و یک بار که مریض احوال بود به خاطر قانون کشف حجاب راضی نشدند برای معالجه به دکتر بروند. (سیستان و بلوچستان)
۱۲- مادر بزرگی معتقد به دین و حجاب و اسلام داشتم که مدت زمان اجرای این قانون از منزل بیرون نمی آمدند و فقط برای امر واجب و برای حمام رفتن بیرون می آمدند. حتی برای این امر واجب هم شبانه بیرون می آمدند. (کرمان)
۱۳- مادر بزرگم حدود ۹۰ تا ۱۰۰ سال سن دارند. همسر شهید هستند؛ به نام محمد نوروزی. زمان کشف حجاب رضاخان در روستای سعادت آباد شهر سیرجان داشتند از سمت روستا به سیرجان می رفتند برای رفتن به دکتر. ماموران آن وقت جلوی این ها را می گیرند و درخواست کشف حجاب می کنند که مخالفت مادر بزرگ و پدر بزرگ مواجه می شوند. درگیری پیدا می کنند، زخمی می شوند و باعث می شود مادر بزرگم حجاب اش برداشته شود و باعث می شود آن ها به دکتر نروند و شکست خیلی بدی برای آن ها بوده است. (کرمان)
۱۴- خانواده پدرم در منطقه اطراف شهر بابک زندگی می کردند. در زمان کشف حجاب، ادشوم (عشایر) مستقر بودند. قزاق ها می آیند و دستور کشف حجاب می دهند. سرباز می آید و می خواسته چارقد زنی را بکشد. زن مقاومت می کند. فرمانده می آید و چارقدش را می کشد و خاله پدرم از پشت با چوب فرمانده را می زند و از اسب می اندازد. فرمانده و افرادش اسلحه می کشند و عشایر نیز اسلحه می آورند و جبهه گیری می کنند برای درگیر شدن. یک ریش سفید شرایط را آرام می کند و آن ها را به غذا دعوت می کند. در آخر تهدید می کنند که دفعه بعد که آمدیم باید همه کشف حجاب کنند. خاله پدرم هم می گوید که دفعه بعد که آمدید، گورتان را آماده کرده‌ایم. یا کشته می شویم یا شما را می‌کشیم. کشف حجاب نمی‌کنیم. سری بعد که می‌آیند پیرمردی آن‌ها را نصیحت می کند که این‌ها پایبندند و خون‌ریزی می‌شوند و تن به این کار نمی‌دهند که آن ها هم عقب نشینی می کنند. (کرمان)
۱۵- مادر بزرگم حامله بودند. از خانه کم تر بیرون می رفتند، از خانواده های سرشناس تهران هم بودند. مامورها ایشان را دنبال می‌کنند و زمین می‌خورد و بچه‌شان سقط می‌شود. (تهران)
۱۶- مادر بزرگم تعریف می کردند در خیابان سیروس تهران آژان ها ما را گیر انداختند و چادر از سر من برداشتند. ولی من زیر چادر مقنعه بزرگی داشتم و چادر کمری هم داشتم. من شروع کردم به ایشان بد گفتن، او آمد سمت من که مقنعه من را بردارد ولی من شروع کردم به سر و صورت خود زدن طوری که خون بیرون زد از صورتم و صورتم کبود و سیاه شد. آژان ها تا این صحنه را دیدند فرار کردند و ما هم دیگر از خانه بیرون نیامدیم. (تهران)
۱۷- مادرم می گفتند وقتی که حمام می رفتیم، ماموران رضاخان کنار درب حمام منتظر می‌ماندند تا زنان از حمام بیرون بیایند و چادر از سر زنان و دختران می‌کشیدند و زنان خیلی می‌ترسیدند و وحشت زده خود را به خانه همسایگان می‌کشاندند تا از دست ماموران رها شوند. (تهران)
۱۸- مادر بزرگ ام تعریف می کنند در زمان کشف حجاب خانمی به نام شاه پسند بوده ایشان برای جلوگیری از تعرض به ایشان به صورت خودش زغال می زند و صورتش را کامل سیاه می کند که حتی مامورین هم از کار ایشان تعجب می کنند. (لرستان)
۱۹- مادر بزرگم در یک روستای لرستان، با زن دایی اش بوده. قزاق ها حمله کردند و موهای زن دایی و مادر بزرگ مرا کوتاه می کنند و کلاه سرشان می گذارند. بعد از آن ماجرا هم، پدرِ مادربزرگ ام اجازه نمی دهند که از خانه خارج شوند. (لرستان)
۲۰- پدر بزرگم تعریف می کردند که در آن زمان ساختمان های دو طبقه در بندرلنگه خیلی زیاد بوده است. خیلی ها از هرمزگان به کشورهای حوزه خلیج فارس می رفتند. مادر بزرگم تعریف می کرد برای بیرون رفتن حتماً باید کلاهی سر می کردیم تا ماموران رضاخان کم تر اذیت مان کنند. اهالی بندر لنگه به خاطر داستان کشف حجاب شهر را ترک کردند و به کشورهای حوزه خلیج فارس نقل مکان کردند. حتی بدون جمع کردن وسایل منزلشان. (هرمزگان)
۲۱- پدربزرگ ام در قلعه گیو میناب مداحی می کردند. یکی از امنیه ها که یک مقدار اعتقاد داشت به جلسات ایشان در قلعه می رفت و هماهنگ می کرد تا آن ها عزاداری کنند و دیگر سربازان و نیروهای امنیه با ایشان کاری نداشته باشند. (هرمزگان)
۲۲- مادرم با مادرشون در ملایر زندگی می کردند. مادرشان خیلی مقید بودند و در خانه به مدت زیادی مانده بودند. یک روز با مادرشان می‌روند سر چشمه آب بیاورند. پاسبان ها چادرشان را پاره می کنند. با آن حالِ بد به خانه بر می گردند و چند روزی مریض می شوند. مادرم خوش شاهد این ماجرا بوده است. (همدان)
۲۳- پدر بزرگ یکی از آشنایان در کلانتری یکی از مناطق بوشهر کار می‌کردند. به ایشان می گویند باید با همسرتان به مهمانی ای که کلانتری ترتیب داده است بروید. این بنده خدا به همسرشان این موضوع را تعریف می کنند. همسرشان مخالفت می کند و این بنده خدا می گوید من مامور دولتم و باید از ما در این مراسم عکس بگیرند. همسرشان مجبور می شود با پوششی بروند که هم سمت و سوی آن ها باشد و هم حجابش را رعایت کند. (بوشهر)
۲۴- پدرم تعریف می کرد در زمان کشف حجاب به حدی فشار به مردم آورده بودند که زن های سادات تا حدود ۶ ماه از خانه بیرون نیامدند و برای این که ارتباط بگیرند با اقوام و همسایه ها، داخل خانه ها درب کوچکی درست کرده بودند که به خانه های مجاور راه داشت و از این طریق رفت  وآمد می کردند. (بوشهر)
۲۵- مادر بزرگم تعریف می کرد که در روستای دستوران که ۱۰۰ کیلومتری سبزوار واقع شده است، ژاندارم ها را می فرستادند سر گله گوسفندها یا سرمزرعه ها که زنان کار می کردند حجاب زنان را با سر نیزه اسلحه بردارند. بعداً مامورها روسری ها را به خانه کدخدا می بردند. مردم و زنان می رفتند خانه کدخدا کلاه پهلوی جای معجر خود از کدخدا دریافت می کردند. کسانی هم که آشنای کدخدا بودند روسری ها و معجرهای خود را پس می گرفتند. (خراسان رضوی)
۲۶- در کوچه ها مامور می گذاشتند تا کسی چادر بر سر نکند. اگر هر کسی را با چادر یا حجاب می دیدند دنبال او می کردند و به خانه او می‌رفتند و حتی در چاه‌ها  وتنورها را هم می گشتند و تا پیدایش نمی کردند و روسری را از سر او بر نمی داشتند و چادر او را ریز ریز نمی کردند دست از سر او بر نمی داشتند و ازآن جا نمی رفتند. (خراسان رضوی)
۲۷- آن زمان حمام در خانه ها نبود. خانم ها برای حمام رفتن از پشت بام منازل می رفتند تا به حمام برسند تا پاسبان ها آن ها را نبینند. برای شست و شوی ظروف و لباس های خود نیز باید بر لب جوی می رفتند اما چون پاسبان ها موجب آزار و اذیت آن ها می شدند. مجبور بودند از پشت بام به منازل خانواده هایی بروند که جوی آب از منزلشان رد می‌شده است. (اصفهان)
۲۸- پدرم از قول مادر بزرگشان می گویند که: مادر من با این که حمام در ۲۰ متری منزل ما بود ولی تا ۷ ماه از خانه بیرون نیامدند حتی به حمام نرفتند عاقبت دیگی را در پشت بام روی هیزم گذاشتند و با آن آب گرم درست کردند و به یک مکافاتی چهارتا دختر خودشون را بعد از ۷ ماه شستند. (اصفهان)
۲۹- بنده حدود ۸۷ سال دارم، زمان رضا شاه که چادر از سر زنان بر می داشتند پدر بنده خیلی متعصب بود و شغلش فروشنده عمده فروشی مواد غذایی بود. پدرم قید زندگی را زد و همراه خانواده به کربلا رفت. بعد از مدتی به دلیل بیماری به ایران برگشتیم. حدود ۴ سال کربلا بودیم. بخاطر بی حجابی قید زندگی و مغازه را زد و همه بچه های خود را به کربلا برد. مادرم نیز در کربلا به رحمت خدا رفت. (فارس)
۳۰- مامورهای امنیه ابتدا زن های خانه کدخدا را مجبور می کردند که حجابشان را بردارند تا قبح قضیه بریزد و دیگران هم مجبور شوند که حجابشان را بردارند. (فارس)
۳۱- به خان دهستان گز دستور داده بودند دختران را روزانه به میدان دهستان بیاورد و رقص راه بیاندازد. خان بر اطرافیان و فامیل های خود خبر می داد که ماموران امروز می آیند به دختران و زنان خود بگویید یا به مزارع کشاورزی بروند یا از خانه بیرون نیایند. (گلستان)
۳۲- در یکی از روستاهای زنجان یک آقایی آژان ها را دعوت می کند منزل و یک غذای مفصل به آن ها می دهد و بعد از این که خوردند به آن ها می گوید به این نون و نمکی که با هم خوردیم قول بدین چادر از سر زن و بچه من برندارید. اون ها برای اون نون و نمک پای قولشون می مانند. (زنجان)
به گزارش رجانیوز، کسانی که در بین خانواده و آشنایان خود از سراسر کشور افرادی را می‌شناسند که از دوران تغییر اجباری لباس و کلاه و کشف حجاب خاطراتی دارند یا از شهدای این دوره اطلاعاتی دارند، می‌توانند کلمه «حجاب» را به شماره ۳۰۰۰۱۸۰۱  پیامک کنند تا برای ثبت اطلاعات و خاطرات، با آنان تماس گرفته شود.
0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.