تزریق آمپولهای زندان های ساواک باعث از دست دادن حافظه ام شد/خانواده ام گمان می کردند که شهید شده ام

کوکب حاتمی می گوید: از سال ۵۲ تا زمان پیروزی انقلاب اسلامی در زندان های ساواک در تهران تحت شکنجه بودم و به دلیل تزریق آمپول فراموشی، حافظه ام را از دست دادم و به مدت ۲ سال در بیمارستان تحت درمان بودم و در این مدت خانواده ام گمان می کردند که شهید شده ام اما سال ۶۰ حافظه ام را به طور اتفاقی به دست آوردم و خانواده ام را یافتم.

گفتگو از: مصطفی قهرمانی

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی طنین یاس،  نگارش زندگی«کوکب حاتمی» بانوی مبارز انقلابی و شاعر ۹ کتاب شعر در حوزه مقاومت و دفاع مقدس  که زندگی پر فراز و نشیبی را قبل از انقلاب اسلامی تا به امروز داشته است، کاری دشوار است چرا که هر لحظه از زندگی این بانو سرشار از حوادث و وقایع خاصی بوده است.متولد شهر مسجدسلیمان و ساکن شهرستان گچساران از توابع استان کهگیلویه و بویراحمد است.

در اواخر مقطع دبیرستان، با “فاطمه سیدی” یکی از فعالان مبارزه با رژیم شاهنشاهی آشنا شد و پس از شرکت در چندین جلسه، با شخصیت امام خمینی (ره) و اهداف عالیه ی ایشان آشنا شد و بعد از آن بود که فعالیت های ضدرژیم پلهوی را آغاز نمود. وی در جریان فعالیت در گروه موتلفه اسلامی بود که ماموریت یافت برای نفوذ در بدنه ارتش،امتحان ورودی ارتش را در پادگان عباس آباد تهران به عمل آورد و وارد آنجا بشود اما چند ماه بعد از حضورش در ارتش توسط ماموران ساواک شناسایی شد. او را برای بازجویی ابتدا به زندانی در مسجد سلیمان و سپس زندان اهواز فرستادند و پس از آنکه مطمئن شدند وی در گروه های ضدرژیم شاهنشاهی مشغول به فعالیت بوده است، به زندان تهران منتقلش کردند و مورد آزار و شکنجه قرار دادند؛ یکی از این شکنجه ها تزریق آمپول های فراموشی بود که در طول ۵ سال و اندی ارسارتش در زندان های رژیم پهلوی به دلیل تزریق بیش از حد آن، حافظه اش را از دست داد و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به مدت دو سال در بیمارستان تحت درمان بود. روزها می گذاشتند و او همچنان هیچ چیزی از گذشته اش نمی دانست.

خانواده اش گمان می کردند که ماموران ساواک او را به شهادت رسانده اند و حتی برایش مراسم ترحیم برگزار کرده بودند اما نمی دانستند که او در بیمارستان تهران تحت درمان است. عمل های جراحی پزشکان برای بازگرداندن حافظه او و تعدادی دیگر از شکنجه شدگان جوابگو نبود و پزشکان معتقد بودند که بازگشت حافظه بستگی به خود آنها دارد؛ تا اینکه شروع جنگ تحمیلی و پخش تصویر بمباران مسجد سلیمان توسط رژیم بعث عراق در تلویزیون تلنگری به او وارد کرد و باعث شد حافظه اش را بدست بیاورد، چرا که زادگاهش در این شهر بود. همین باعث شد پس از پیگیری های انجام شده خانواده اش پی به زنده بودنش ببرند و سال ۶۰ بود که به دیدارش رفتند اما “حسن حاتمی” برادر این بانوی مبارز انقلابی شهید شده بود و حسرت دیدنش را به دل خواهرش گذاشت.

بعد از بازگشت او به خانه اش، خواهر و برادرش بر اثر حادثه هایی دلخراش از دنیا رفتند و او را تنها گذاشتند. خودش می گوید: «کاش هرگز حافظه ام را به دست نیاورده بودم و در همان حال می ماندم و این صحنه های تلخ زندگی ام را به چشم نمی دیدم، آنقدر زندگی ام با فراز و نشیب رو به رو شده اند که یادآوری آن روزها باعث بغض و گریه ام می شود.» گفتگوی ما با این بانوی مبارز انقلابی و شاعر حوزه مقاومت و دفاع مقدس را با هم می خوانیم:

آغاز فعالیت های سیاسی از دوران دبیرستان

کوکب حاتمی در گفتگوی اختصاصی با طنین یاس با بیان اینکه یادآوری از آن دوران باعث غم و اندوهش می شود، به پاره ای از زندگی خود در دوران رژیم شاهنشاهی می پردازد و می گوید: یازده خواهر و برادر به همراه پدر و مادر و مادربزرگم در یکی از منازل کوچک شرکت نفت زندگی ساده ای را می گذراندیم. خانواده ما به طور سنتی مذهبی بودند؛ پایبندی به مذهب در سطح حلال و حرام، نماز و روزه و توجه به اهمیت حجاب را از پدرمان آموخته بودیم.

وی با اشاره به آغاز فعالیت های ضد شاهنشاهی و پیوستن به گروه موتلفه اسلامی می گوید: مقطع تحصیلی دبیرستان را طی می کردم که  با”فاطمه سیدی” آشنا شدم و او مرا با شخصیت امام خمینی(ره) آشنا کرد و همان باعث شد که وارد گروه موتلفه اسلامی بشوم. این گروه از کرمانشاه تا خوزستان فعالیت زیادی داشت و همیشه در جلسات خصوصی آنها شرکت می کردم.

حاتمی می افزاید: اعضای گروه از من درخواست کردند تا برای پیشبرد اهداف به بدنه ارتش نفوذ کنم، چرا که ارتش در آن منطقه قصد راه اندازی تشکیلاتی داشت و برای جذب نیرو اعم از زن و مرد اعلام نیاز کرده بود. در آن روزها مشغول فعالیت در دانشکده ی پرستاری بودم که آن را رها کردم و برای ورود به ارتش آماده شدم و ثبت نام کردم. به دلیل فعالیت های قبلی ام در دبیرستان از قبیل انشایی که ضد رژیم نوشته و خوانده بودم، مانع از ورودم به ارتش شدند. موضوع، توسط یکی از همکلاسی هایم که پدرش ساواکی بود، لو رفته بود و به گوش مسئولان رسیده بود.

ورود به ارتش و دستگیری توسط ساواک

این مبارز انقلابی ادامه می دهد: مدتی گذشت تا اینکه با ورود بازرسان شاهنشاهی به مسجدسلیمان، از طرف گروه نامه ای از زبان من مبنی بر ندامت و پشیمانی از اعمال گذشته و وفاداری ام به شاه و رژیم سلطنتی نوشته شد. با این نامه، دوباره تقاضای ورود به ارتش را کردم که خوشبختانه پس از بیست روز پاسخ مثبت به دستم رسید و البته این کار منوط به قبولی در امتحانات ورودی شد .

حاتمی با اشاره به ماموریتش در ارتش می افزاید: امتحان ورودی ارتش را در پادگان عباس آباد تهران به عمل آوردند و قبول شدم. وظیفه ای که از طرف گروه، در ارتش برعهده من گذاشته بودند ارائه گزارش وضعیت داخلی ساختمانها، گزارش رفت و آمدها و عضوگیری بود؛ هفت ماه در ارتش بودم و گاهی احساس می کردم میان غریبه هایی هستم که در نقطه مقابل اعتقادات و گرایشهای من هستند ولی به خودم می گفتم به خاطر اهداف مبارزاتی گروه، دوام بیاور.

اواخر سال ۵۱ بود که توسط ماموران ساواک شناسایی شد. خودش در این باره می گوید: مدتی بود که احساس می کردم تحت تعقیب هستم اما هرگز دست از ماموریتم نکشیدم و سرانجام توسط ماموران ساواک شناسایی شدم. ابتدا مرا به زندانی در مسجدسلیمان بردند، زندانی که بالای درب ورودی اش برای فریب همگان نوشته بودند “آموزش و پرورش”. از آنجا به زندانی در اهواز منتقلم کردم و بعد از اینکه عضویتم در گروه موتلفه اسلامی فاش شد، مرا به زندان کمیته مشترک تهران و سپس بعد از ۷ ماه به زندان اوین انتقال دادند و روزهای رنج، درد و سختی ام در آنجا آغاز شد.

روزهای تلخ و تاریک در زندانی‌های ساواک

حاتمی با بیان اینکه به شدت مورد شکنجه و آزار ماموران ساواک قرار گرفته است، می گوید: اوایل حضورم در زندان، یک خانمی هم در آنجا بود که وقتی فهمید مرا برای بازجویی می برند، شروع به گریستن کرد. موضوع را پرسیدم اما از این رفتارش فهمیدم که شکنجه های سختی در پیش دارم. مرا به یک اتاق بزرگ بردند و سوالاتی از من  پرسیدند اما چون پاسخ های درستی نمی دادم با مشت و لگد به جانم افتادند؛ به طوری که تعدادی از دندان هایم شکست و گاهی هم با اتو گردنم را می سوزاندند.

این بانوی مبارز انقلابی ادامه می دهد: یک نوع غذا در زندان به ما می دادند که بی نمک بود و من نمی توانستم آن را بخورم. نمک هایی را در داخل دستشویی برای دندان می گذاشتند که از روی ناچاری مقداری از آن را برداشتم تا به غذا بریزم، اما این کارم از دید یکی از ماموران مخفی نماند و به خاطر همین کارم بر اثر شدت شکنجه، دستم شکست.

وی می افزاید: قریب به ۶ سال در زندان تهران زندانی و تحت شکنجه های مختلف ماموران ساواک بودم و در این مدت تجربه حضور در پادگان جمشیدیه و زندان قصر را هم داشتم.

بر اثر تزریق آمپول،حافظه ام را از دست داده بودم

حاتمی در ادامه با بیان اینکه برای نحوه پاسخ دادن به سوالات ماموران ساواک آموزش خاصی ندیده بوده است، می گوید: برای پاسخ دادن به سوالات ماموران ساواک آموزش خاصی ندیده بودم و برای اینکه اصل ماموریتم را لو ندهم، پیش هر بازجو چیزی می گفتم. همین باعث شد بفهمند دروغ می گویم و بر شدت آزار و اذیت بیفزایند. تزریق آمپول های فراموشی را از همانجا آغاز کردند. این داروها باعث شد بعدها مدت طولانی را در فراموشی کامل به سر ببرم و حتی خود و خانواده ام را نشناسم. به آنها آمپول های “خوره ای” می گفتند. پشت سرمان ورم می کرد؛ تا مادامی که سر ورم داشت، کاری نداشتند و به محض خوابیدن ورم، مرفین تزریق می کردند. اثرات آن نوعی گیجی با فراموشی بود.

وی می افزاید: انقلاب اسلامی به پیروزی رسیده بود اما همچنان حافظه ام را به دست نیاورده بودم و در بیمارستان بستری بودم.خانواده ام گمان می کردند که ماموران ساواک مرا به شهادت رسانده اند.عمل های جراحی پزشکان برای بازگرداندن حافظه من و تعدادی دیگر از شکنجه شدگان ساواک جوابگو نبود و پزشکان معتقد بودند که بازگشت حافظه به خود ما بستگی دارد؛ تا اینکه شروع جنگ تحمیلی و پخش بمباران مسجد سلیمان توسط رژیم بعث عراق تلنگری به من زد و باعث شد که حافظه ام را بدست بیاورد، چرا که زاده آنجا هستم. بعد از مدتی فامیلی خود را به یاد آوردم و سرانجام خانواده ام متوجه حضور در بیمارستان شدند و به دیدارم آمدند. وقتی که یکی از برادرانم را از دور دیدم، گمان کردم که حسن است و صدایش کردم، همان موقع همه گریه کردند و از آنجا فهمیدم که حسن شهید شده است و حسرت دیدن او دلم ماند.

بازگشت به خانه پس از ۸ سال

حاتمی درمورد بازگشت به خانه و حوادث تلخ دیگر زندگی اش می گوید: از بیمارستان به خانه برگشتم اما ای کاش برنمی گشتم. خیلی اوضاع تغییر کرده بود. یکی از برادرانم که سرباز بود، اسلحه اش را به خانه آورده بود و برادر۷ ساله ام مشغول بازی با آن بود. خواهر آمد تا به او تذکر دهد اما تیر به صورت ناگهانی شلیک و موجب کشته شدنش شد. دقیقا روز چهلم برادرم حسن بود که خواهرم هم از دنیا رفت. بعد از مدتی هم یکی از برادرانم که به صورت حرفه ای فوتبال بازی می کرد، در حین بازی به زمین می افتد و دچار  ضربه مغزی می شود و او هم از دنیا می رود. همه این خاطرات تلخ باعث شدند که همیشه آرزو کنم کاش در حال فراموشی باقی می ماندم و این دردها را تجربه نمی کردم چرا که زخم این دردها از دردهای شکنجه هایم هم دردآورتر بوده اند.

وی در ادامه خاطره ای از برادر شهیدش را هم برایمان بازگو می کند: سال ۶۰ بود که حسن در بانه کردستان شهید شد. فعالیت های انقلاب هم داشت. به همراه مادرم به کردستان رفته بودیم و موقع شب، در هتلی در نزدیکی بانه ماندیم. همان شب خواب حسن را دیدم؛ اینکه کوله پشتی بر دوش داشت و تفنگ بر دست گرفته بود. با تعجب پرسیدم تو که شهید ای؟!  اینجا چیکار می کنی؟ گفت دارم نگهبانی می دهم. احساس می کنم تعبیر خوابم این است که شهدا با اینکه دستشان از این دنیا کوتاه شده است اما روحشان یکی از مدافعان اصلی این مرزو بوم است و همچنان رسالت خودشان را ادامه می دهند.

درد دل یک شاعرانقلابی

این شاعر مقاومت با انتقاد از عملکرد برخی مسئولان فرهنگی کشور می گوید: معمولا مسئولان و مدیران فرهنگی سالی یک مرتبه سراغی از ما می گیرند و این کارشان فقط به هفته دفاع مقدس و دهه فجر ختم می شود. معتقدم کار فرهنگی در سخنان بنیانگذار انقلاب اسلامی یافت می شود، اینکه فرموده اند که نگذارید انقلاب به دست نااهلان بیفتند.ما وقتی انقلاب می کنیم می گوییم که کار تمام شده است در صورتی که این گونه نیست.اگر انقلاب را به یک باغ تشبیه کنیم،این باغ نیاز به سم پاشی و پاکسازی دارد. از مدیری که جواب مردم را نمی دهد تا آن فردی که حکم ناعادلانه صادر می کند واختلاس های میلیاردی در کارنامه اش دارد، باید از باغ انقلاب هرس شود.

 

وی می افزاید: یک زمان اندیشه های حضرت امام(ره) از هر نوع و جنیسی زیر بنای فرهنگ عمومی ما را تشکیل می دادند و اما اکنون این اندیشه ها در جامعه و در بین مسئولان کم رنگ شده سات.

حاتمی با اشاره به نقش زنان در انقلاب اسلامی می گوید: در هر صورت ما زنان باید همیشه احساس مسئولیت کنیم. با توجه به نقش هایی که به عنوان همسر و یا مادر داریم، اگه کوچکترین خدشه ای به خانواده بیاید ما احساس درد می کنیم. زنان باید در قبال جامعه هم همین احساس مسئولیت را داشته باشند چرا که زنان مادران جامعه هستند.

وی انتخاب جامعه هدف برای برپایی برنامه های فرهنگی اصلاح سبک زندگی را راهکاری مناسب برای تقویت بنیه های فرهنگی و ترویج فرهنگ ناب محمدی (س) در زندگی خانوادها می داند و می افزاید: مدیران جامعه اسلامی باید از راهنمایی‌های قرآن و رهنمودهای رهبران الهی بهره گرفته و برای تحقق بخشیدن عینی یاد خدا و اسلام ناب در جمهوری اسلامی ایران برای تحصیل صفاتی که مدیر شایسته نیازمند به آن است تلاش کنند.

حاتمی در پایان با اشاره به چاپ کتاب هایش می گوید: تاکنون ۹ جلد کتاب با موضوع شعر مقاومت و دفاع مقدس از من به چاپ رسیده است که می توان به مرغک شیدا، خلوت دل، وقتی به تو می اندیشم،کوکب سوخته ( در سال ۸۲ یکی از ۳۰ اثر برتر کشور شناخته شد،کوکب رخشان( در بین زنان جنوب کشور رتبه اول را کسب نمود) خاطرات نور ( در خصوص شهدای گچساران، دهدشت و یاسوج به صورت نثر سروده شده است)من و یک شهر، آینه های آسمانی و … اشاره کرد.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.