معرفی کتاب ” فرنگیس ” خاطرات شیر زن گیلان غربی
پدرم می گفت : فرنگیس ؛ براگم ! …توی یک چشم بر هم زدن ، آب چشمه قرمز شد. سریع به سرباز دیگر نگاه کردم. وحشت کرده بود. به طرفم آمد. من هم ترسیده بودم. به اطرافم نگاه کردم. تبرم توی فرق سرباز عراقی جا مانده بود. پدرم هیچ حرکتی نمی کرد. خشک شده بود؛ […]