اظهارات معاون امور زنان بر اصلاح قانون “اجازه همسر برای خروج” مغایر با مسائل فقهی است

رییس فراکسیون زنان مجلس با بیان اینکه اظهارات معاون امور زنان مبنی بر اصلاح قانون “اجازه همسر برای خروج” مغایر با احکام دینی و مسائل فقهی است، گفت:معاون امور زنان باید در خصوص اظهارات این چنینی باید عذرخواهی کند.

فاطمه رهبر، رییس فراکسیون زنان مجلس در گفت وگو با خبرنگار طنین یاس در خصوص اظهار معاون امور خانواده ریاست جمهوری مبنی اصلاح قانون “اجازه همسر برای خروج” اظهار داشت: اظهارات خانم مولاوردی با واکنش های تندی روبرو شد تا جایی که برخی از مراجع تقلید فرمودند: قطعا این اظهارات با دستورات دینی و مسائل فقهی که بر اساس آن احکام دینی صادر می شود، مغایرت دارد.

وی افزود: به معاون امور زنان توصیه می کنیم از اینگونه اظهار نظرها خودداری کند چرا که این اظهارات مخالف با دستورات دینی و نظر مراجع در بعضی از احکام زنان و خانواده است؛ اگر قرار است تغییری در احکام به وجود بیاید، علماء و مراجع و رأس آنها حاکم شرع یعنی رهبر معظم انقلاب باید اعلام نظر کنند؛ معاون امور زنان باید در خصوص اظهارات خود مبنی بر اصلاح قانون “اجازه همسر برای خروج” عذرخواهی  کند.

 رهبر با بیان اینکه می توان برخی از احکام را تغییر داد، تصریح کرد: با این وجود باید برای تغییر احکام، سراغ مراجع و حاکم شرع برویم که بنا بر نظر و مصلحت آنها این احکام و قوانین تغییر پیدا کند؛ موضوع خروج زنان یکی از این موارد است که می توان بدون درگیری و ایجاد جنجال از راه صحیح و باتوجه با مقتضیات زمان و نظر حاکم شرع و مراجع اگر قابل تغییر باشد، تغییر داد.

وی بیان داشت: با توجه به مقتضیات کار زنان ، برخی از زنان بر حسب شغلی که دارند ضروری است که به خارج از کشور سفر کنند که این مسئله را می توان در شرایط ضمن عقد گرفت، شرایط ضمن عقد برای مردان نیاز به فرهنگسازی دارند؛ ما می توانیم از راه صحیح که مغایر با احکام اسلامی ندارد و باعث آزردگی مراجع نمی شود راه درست را انتخاب کنیم.

این نماینده مجلس خاطرنشان کرد: قطعا مجلس که پایبند به احکام دینی و مبانی نظام جمهوری اسلامی است توجهی به عوامری که مغایر با احکام دینی و فقهی باشد توجه نمی کند و تن به تصویب آن نخواهد داد اما حاشیه هایی که پیرامون اینگونه اظهار نظرها از سوی برخی مسئولان بیان می شود منجر به حاشیه سازی در جامعه وایجاد حس بدبینی نسبت به احکام اسلامی خصوصاً در اقشار جامعه خصوصا دختران به وجود می آورد که به هیچ وجه به نفع خود مسئولان و نظام نیست.

انکار حضور رکن آبادی در عربستان از سوی منابع امنیتی سعودی

سناریو سازی برای ربایش سفیر سابق ایران در لبنان از سوی سعودی آغاز شد؟/ بازخوانی ماجرای ترور ناکام رکن‎آبادی در بیروت توسط عاملان عربستان / ابعاد جدید حادثه منا فاش می شود .

در انفجارهای صورت گرفته مقابل سفارت ایران در بیروت که خسارات قابل توجهی به دنبال داشت، هدف اصلی این انفجارها ترور رکن‎آبادی عنوان شده بود، این در حالی است که پس از دستگیری عوامل انفجارهای مقابل سفارت ایران در بیروت، روشن شد عاملان انفجار وابسته به گروه گردان‌های “عبد الله عزام” بود که بصورت ویژه از سوی دولت سعودی حمایت مالی و اطلاعاتی شده است.

گروه بین‎الملل – رجانیوز: با گذشت ۵ روز از حادثه منا و قربانی شدن بیش از ۲۵۰۰ نفر از حجاج کشورهای مختلف، با انکار حضور غضنفر رکن آبادی، سفیر پیشین ایران در لبنان در مناسک حج، ابعاد جدیدی از این ماجرا در حال فاش شدن است.

به گزارش رجانیوز، در شرایطی که از ساعات اولیه انتشار خبر حادثه منا، سرنوشت نامعلوم غضنفر رکن آبادی، یکی از دیپلمات‎های سرشناس ایرانی و سفیر سابق ایران در لبنان که جزء زائران امسال حج بیت الله الحرام بود، به سوژه رسانه‎ها مبدل شده است، امروز شبکه تلویزیونی العربیه که از سوی خاندان سعودی اداره می‎شد، مدعی شد نام رکن‎آبادی در هیچ یک از مبادی ورودی عربستان ثبت نشده است.

پایگاه اطلاع رسانی این شبکه تلویزیونی در خبر خود مدعی شد:  نام غضنفر رکن آبادی سفیر سابق کشورمان در لبنان در هیچیک از مبادی ورودی عربستان ثبت نشده است. بر اساس بررسی های انجام شده نام رکن آبادی در میان اسامی حجاج ایرانی نیز دیده نمی شود.

خبرگزاری سعودی با اشاره به خبر خود که به نقل از منابع آگاه منتشر کرده بود، اینچنین تحلیل کرد که در صورت تایید این خبر، حضور غضنفر رکن آبادی در مکه باید به شیوه نامعلوم صورت گرفته باشد و “غضنفر رکن ابادی” سفیر پیشین ایران در لبنان در راس ماموریت امنیتی در عربستان قرار گرفته و برای ادای مراسم حج با وجود پر بودن برنامه های کاری اش به عربستان اعزام شده است.

این ادعا در حالی مطرح شده است که رکن‎آبادی پس از به قدرت رسیدن تیم ظریف در وزارت امور خارجه، و با پایان ماموریت خود از کشور لبنان بازگشته و بدلیل عدم واگذاری پست یا مسئولیت خاص در وزارت امور خارجه، عملا از کار بی کار شده و تنها در دانشگاه امام صادق علیه السلام مشغول به تدریس شده بود.

در همین حال مرضیه افخم سخنگوی وزارت امور خارجه نیز در واکنش به این ادعای دولت سعودی گفت: یشان با گذرنامه عادی خود عازم سفر حج شده اند و اطلاعات دقیق پاسپورت مربوط به همه حجاج و از جمله وی در اختیار مراجع رسمی دولت سعودی می باشد. از این رو هیچگونه شائبه ای در خصوص اطلاعات و جزییات مربوطه و نحوه ورود وی به کشور عربستان وجود ندارد.

سخنگوی وزارت خارجه ادامه داد: پاسپورت عادی آقای غضنفر اصل رکن آبادی همکار ما در وزارت امور خارجه ممهور به مهر روادید حج است و طبق اطلاعات واصله در شرایط کنونی به دلیل لزوم ارایه مدارک هویتی همه مفقودان، سوابق ایشان نیز که در فهرست اسامی مفقودان واقعه منا می باشند، در اختیار مقامات سعودی قرار گرفته و خبرسازی های موجود در خصوص این موضوع نادرست و ناشی از اغراض و اهداف دیگر است .

با انتشار این خبر از سوی دولت سعودی، گمانه‎زنی‎ها درباره ربایش این دیپلمات انقلابی جمهوری اسلامی توسط دولت سعودی افزایش یافته است.

این گمانه‎زنی زمانی جدی‎تر می‎شود که ماجرای دو انفجار در مقابل سفارت ایران در لبنان در سال‎های اخیر و همزمان با مسئولیت رکن‎آبادی در کشور لبنان بازخوانی شود.

در انفجارهای صورت گرفته مقابل سفارت ایران در بیروت که خسارات قابل توجهی به دنبال داشت، هدف اصلی این انفجارها ترور رکن‎آبادی عنوان شده بود، این در حالی است که پس از دستگیری عوامل انفجارهای مقابل سفارت ایران در بیروت، روشن شد عاملان انفجار وابسته به گروه گردان‌های “عبد الله عزام” بود که بصورت ویژه از سوی دولت سعودی حمایت مالی و اطلاعاتی شده است.

خبرگزاری فرانسه به نقل از یک منبع آگاه درباره حمله به سفارت ایران در بیروت توسط عاملان دولت سعودی و جان سالم به در بردن رکن آبادی از این معرکه نوشت: غضنفر رکن آبادی سفیر ایران در لبنان روز گذشته همراه با ابراهیم انصاری رایزن فرهنگی ایران در بیروت در مسیر برای ملاقات و دیدار با وزیر فرهنگ لبنان بوده است. زمانی که نخستین عامل انتحاری خود را در نزدیکی سفارت ایران منفجر کرده رایزن فرهنگی ایران در بیروت در داخل خودرو منتظر بوده است. سفیر ایران در لبنان نیز که تا یک دقیقه بعد قصد خروج از ساختمان سفارت را داشته پس از انفجار نخست به داخل ساختمان سفارت بازمی گردد.
ماجرای دستگیری و مرگ مشکوک ماجد الماجد سعودی؛ عامل انفجار سفارت ایران در بیروت
روزنامه السفیر لبنان در گزارشی به نقل از منابع امنیتی ارتش لبنان، از ماجد الماجد بعنوان سرکرده گروهک تروریستی عدالله عزام نام برده است که مراقب بود کسی لهجه عربستانی وی را متوجه نشود.

این روزنامه پس از دستگیری و مرگ ماجد الماجد درباره او نوشت: هیچ سخنی بر زبان نمی‌آورد و تنها با دو نفر دیگری که مسئول پیگیری روند درمانش بودند، صحبت می‌کرد.

بر این اساس، گزارش نهادهای امنیتی لبنان در روز جمعه ۲۱ دسامبر نشان داد که یک فرد تحت عنوان «ناشناس» وارد بیمارستان المقاصد شده و تحت درمان قرار گرفته که فاقد هر گونه کارت شناسایی بود بعدها نام وی «آواره سوری» ثبت شده بود. این فرد بسیار مراقب بود که کسی لهجه عربستانی وی را متوجه نشود و هیچ سخنی بر زبان نمی‌آورد و تنها با دو نفر دیگری که مسئول پیگیری روند درمانش بودند صحبت می‌کرد. او تنها برای دیالیز به بیمارستان منتقل می‌شد و بلافاصله به محل اقامتش برمی‌گشت تا اینکه وضعیت جسمانی‌اش وخیم شده و شب عید کریسمس در بخش مراقبت‌های ویژه بستری شد.

سرویس اطلاعات لبنان موفق شد به هنگامی که بیمار خواب باشد از وی عکس بگیرد و با بررسی این تصویر در یک جلسه امنیتی مشخص شد که بیمار همان ماجد الماجد است و مقرر شد که هر چه سریع‌تر زنده دستگیر یا حتی در صورت لزوم کشته شود.

مدت اندکی بعد از دستگیری الماجد ابتدا یک هیئت امنیتی آمریکا به بیمارستان آمده و اطمینان حاصل شد که فرد دستگیر شده همان ماجد الماجد است. بعد از آن یک هیئت عربستانی به بیمارستان آمد.

فرماندهی ارتش لبنان در ۱۴ دی ماه ۱۳۹۲ اعلام کرد که ماجد الماجد صبح همان روز در بیمارستان نظامی مرکزی در حین معالجه و وخامت حالش فوت کرد.

جسد ماجد الماجد تروریست سعودی سرکرده گروه تروریستی عبد الله عزام با پرواز شماره ۶۴۶ با هواپیمای ایرباس ۳۲۰ تحت تدابیر شدید امنیتی و در سایه سکوت شدید رسانه‌ها، از بیروت به ریاض انتقال داده شد.

بر این اساس به نظر می‎رسد دولت سعودی سناریوی جدیدی را برای ربایش رکن‎آبادی کلید زده است، سناریویی که می‎تواند تبعات جبران ناپذیری برای هیات حاکمه کم تجربه و جنگ طلب سعودی پس از ملک عبدالله داشته باشد.

لزوم تقویت جایگاه خانواده و اعتماد به آن در سیاست‌گذاری فرهنگی

با یک نگاه خانواده‌محور و توصیف و تعبیری بر محور جایگاه خانواده و اصالت خانواده از امور گوناگون است که می‌توانیم هم فرهنگ را ایمن‌تر و مستحکم‌تر شکل بدهیم و هم به تعبیری زایش فرهنگی داشته باشیم و بتوانیم در توسعه فرهنگ و توسعه فرهنگی به توفیق دست پیدا کنیم.
مدیر شبکه دو سیما گفت: اگر بناست گفتمان‌سازی فرهنگی در زندگی روزمره مردم صورت بگیرد، نهایتاً این اتفاق می‌تواند از طریق خانواده‌ها رخ دهد.
به نقل از مهر، مهندس محمدرضا جعفری جلوه، مدیر شبکه دو سیما در گفتگو با مرکز خبر شورای عالی انقلاب فرهنگی درباره مشارکت فرهنگی و سرمایه اجتماعی کشور در حوزه فرهنگ، ضمن معرفی خانواده به عنوان یک سرمایه اجتماعی در حوزه فرهنگ، گفت: بهترین کار فرهنگی و فعالیت فرهنگی در کارکرد طبیعی خانواده رخ می‌دهد.
جعفری جلوه در این رابطه اظهار کرد: اگر بناست گفتمان‌سازی فرهنگی در زندگی روزمره مردم صورت بگیرد، نهایتاً این اتفاق می‌تواند از طریق خانواده‌ها و ایفای نقش آنها روی دهد و به اعتقاد بنده خاستگاه اصلی این گفتمان‌سازی خانواده‌های یک جامعه هستند.
وی با تأکید بر لزوم پیشبرد امور در حیطه فرهنگ به نحوی ایمن‌تر و مستحکم‌تر، گفت: با یک نگاه خانواده‌محور و توصیف و تعبیری بر محور جایگاه خانواده و اصالت خانواده از امور گوناگون است که می‌توانیم هم فرهنگ را ایمن‌تر و مستحکم‌تر شکل بدهیم و هم به تعبیری زایش فرهنگی داشته باشیم و بتوانیم در توسعه فرهنگ و توسعه فرهنگی به توفیق دست پیدا کنیم.
مدیر شبکه دو سیما در این خصوص که چه پیشنهاد و ملاحظه خاصی در مورد سیاست‌گذاری فرهنگی بر این اساس دارد، عنوان کرد: آن چه بر آن تأکید دارم اعتماد حقیقی به خانواده‌هاست و باور واقعی به آنها بیش از آن چه که تا امروز مطرح بوده است.
خانواده برترین نهاد برای شکل‌دهی به شخصیت فرهنگی اقشار جامعه
جعفری جلوه بیان کرد: ما در مقاطعی بر این باور بودیم که نهادهایی بیرون از خانواده می‌توانند بر شکل‌دهی بهتر شخصیت فرهنگی اقشار جامعه مؤثر باشند، اما امروز همه به این نتیجه رسیده‌ایم که باید به خانواده و خانه‌ها برگردیم و از انجا آغاز کنیم و اجازه دهیم که کارکرد طبیعی خانواده بروز و نمود پیدا کند.
وی با بیان این که ما باید خانواده‌های مسئول را در صحنه ببینیم، اظهار کرد: احساس مسئولیت یک خانواده برای اثرگذاری بر اقشار جامعه کوچکی که در چتر آن قرار می‌گیرند بهترین شیوه و بهترین روش و سیاست برای یک تأثیرگذاری فراگیر در سطح کلیت جامعه است.
فرهنگ پویا از خانواده‌های خلاق، اصیل و پویا در عرصه فرهنگ شکل می‌گیرد
مدیر شبکه دو سیما با اشاره به جایگاه بنیادین خانواده در عرصه‌های گوناگون، گفت: اساساً یک جامعه مولّد مجموعه‌ایست از خانواده‌های مولّد در همه ابعاد؛ و بر این اساس همچنان که در یک اقتصاد مولّد این خانواده‌ها هستند که مولّدند، یک فرهنگ پویا در یک جامعه اصیل و خلاق نیز از خانواده‌های خلاق، اصیل و پویا در عرصه فرهنگ شکل می‌گیرد و صورت می‌بندد.
جعفری جلوه افزود: من جان کلام را در بازگشت به خانواده و توجه محوری‌تر به خانه و نهاد خانواده می‌بینم و این که بگذاریم همه چیز از آنجا آغاز شود و با نگاهی مؤکد سیاست‌ها را نیز در همین راستا تنظیم کنیم.
وی در پایان بر اساس همین الگو پیشنهادی نیز برای حوزه اقتصاد مطرح کرد و گفت: به نظر من راه حل اقتصاد مقاوم و اقتصاد مولّد هم در جامعه ما خانه‌ها و خانواده‌های مولد است و ما باید طرحی برای این امر در دستور کار داشته باشیم و باید به مشاغل خانگی و به مجموعه فعالیت‌های ریز و درشت قابل انجام در درون خانه و توسط آحاد خانواده باید اندیشید.

خانم مولاوردی! دیکته مان را خودمان صحیح نکنیم

هفته گذشته در آستانه هفته دولت معاونت امور زنان و خانواده ریاست جمهوری ضمن مصاحبه ای نمره عملکرد خود را در عرصه امور زنان و خانواده ۵۰ از ۱۰۰ دانست. اما آیا این نمره منصفانه ایست برای خانم مولاوردی؟ اصلا مگر می شود دیکته مان را خودمان صحیح کنیم؟

هفته دولت است و زمان مناسبی برای نگاه به کارنامه دولت در بخش های مختلف از جمله در امور زنان و خانواده.

در ارزیابی کارنامه معاونت امور زنان و خانواده ریاست جمهوری در دولت یازدهم باید به این نکته توجه داشت که این اولین دوره ایست که متولی امور زنان و خانواده در دستگاه اجرایی به مرتبه معاونت ارتقا یافته است. طبیعتا این تغییر انتظار بیشتری از مقام مسئول در این پست نسبت به مسئولین قبلی ایجاد می کند. این بدان معنا نیست که انتظار داشته باشیم یکباره خیل مسائل و مشکلات زنان و خانواده بر زمین مانده ازسالها پیش حل وفصل شود. حتی انتظار نداریم که مسائل زنان و خانواده که در طول دهه های گذشته حتی معلوم و تعریف شده نبوده، ناگهان به مساله اول اجتماعی بدل شود و مورد توجه اساسی قرار گیرد. اما انتظار داریم با تغییری که در جایگاه ساختاری این مسئولیت پدید آمده و با توجه به مجموعه مسائل مهمی و حساسی که در حیطه زن و خانواده امروز در جامعه وجود دارد و بعیان بر خیلی از عرصه های دیگر فرهنگی اجتماعی تاثیری تعیین کننده می گذارد، به این حوزه توجه سنجیده و برنامه ریزی شده ای را از سوی معاونت امورز نان و خانواده شاهد باشیم. مسلما جنس این توجه بکلی متفاوت از توجهی است که فعالان امور زنان، غیردولتی های این عرصه و گه گاه رسانه ها و منتقدین به این امور دارند. یک فعال امور زنان می تواند مشکلی یا مشکلاتی از این عرصه را مطرح  و حل و فصل شان را مطالبه کند. یک ارگان غیر دولتی زنان می تواند در یک عرصه خاص در امور زنان وارد شود و برای فعالیت و کار در این عرصه امکانات و مقدمات مناسب را طلب کند. یک رسانه ای می تواند با نگاه نقد به مسائل و ناهنجاری های زنان بپردازد و … اما مقام مسئول امور زنان و خانواده هم می تواند از این منظرها به قضایای زنان وخانواده بنگرد و سخن بگوید و تبیین کند و تحلیل نماید و دست آخر مطالبه گر باشد؟ البته که نمی شود. مثل این است که جای ارباب رجوع و کارمند یک اداره عوض شود.

راستی با چنین نگاهی اگر به کارنامه معاونت امور زنان و خانواده بپردازیم، می توانیم ما هم به ایشان نمره ۵۰ بدهیم؟ آیا در شرایطی که با گذشت نزدیک به دو سال از شروع کار این معاونت نبود هر گونه برنامه اجرایی مشخص با هدفگذاری معین در امور زنان و خانواده را شاهدیم، این نمره، یک نمره با ارفاق زیاد نیست؟ اصلا نفس نمره دادن به کارخود و ارزیابی از آن، از نوع همان کارهای بیرون از شمار شرح وظایف این معاونت نیست که باید دیگران انجامش دهند نه خود مقام مسئول؟ خودمان که نمی شود دیکته بنویسیم و خودمان هم صحیحش کنیم؛ می شود؟

غروب عشق و قحطی عاطفه در غرب

اشاره
برای تقویت حسّ قدرشناسی و سپاسگزاری نسبت به آن چه داریم، یک راه میان‌بَر وجود دارد و آن دیدن حال و روز کسانی است که از آن بی‌بهره و یا کم بهره‌اند.
برای پاسداشت نعمت بزرگی که هنوز از آن بهره‌مندیم، خوب است نیم نگاهی داشته باشیم به جوامعی که به این نعمت ممتاز خداوندی با عناوینی گوش‌نواز و دل فریب چوب حراج زدند و امروز تازیانه‌ی عذاب این گناه کبیره بر سر و روی افسرده شان نواخته می‌شود، « غرب» را می‌گویم! یعنی همان سرزمین تاریکی که مدّتها است خورشید عشق از آسمان زندگی مردمانش غروب کرده است، و تمنّای یک جرعه عاطفه را در چشمان کم فروغشان می‌توان دید. بحران خانواده، طوفان خشم الهی است که طومار خوشبختی مردمان این غربتکده را در هم می‌پیچید. دلمان برایشان می‌سوزد. کاش می‌شد برایشان کاری کرد. امّا خیلی دیر شده است. بهتر است به فکر خودمان باشیم و از حال کسانی که حرمت خانواده را شکستند و با طوفان شیطانی شهوت مهار نشده تار و پود سعادت خود را گسستند، عبرت بگیریم. آنها به ما حسودی می‌کنند. از حسودی باید ترسید. از حسود باید به خداوند پناهنده شد: « و من شر حاسدٍ اذا حسد»[۱] .
دیدن عمق فاجعه آسان نیست. هنر غربیان در بَزَک کردن و سانسور و پوشش نامرئی پشت صحنه زندگی تباهشان زبانزد است.
نگاهی عمیق می‌خواهد و دیده‌وری ژرف نگر تا از عمق فاجعه پرده بردارد! چه کسی بهتر از « آقا»ی عزیزمان!



* نسل بی‌هویّت
امروز آنچه در کشورهای غربی مشاهده می‌شود عبارت است از نسلهای بی‌هویت، نسلهای در مانده و سرگشته، پدر و مادرهایی که از فرزندانشان سالها خبر ندارند؛ در یک شهر هم زندگی می‌کنند چه برسد به اینکه در شهر دیگری باشند. خانواده‌های متلاشی شده، انسانهای تنها…. .۷۵
در کشورهای اروپایی و آمریکایی… از زنهای بی‌شوهر، مردهای بی‌زن، آمارهای بسیار بالا وجود دارد که تبعاً بچه‌های بی‌پدر و مادر، بچه‌های ولگرد، بچه‌های جنایتکار حاصل آن است، در آن جا فضا، فضای جنایت است. همین حرفهایی که در خبرها می‌شنوید: یک بچه ناگهان در مدرسه، خیابان، توی قطار قتل انجام می‌دهد، تعدادی را می‌کشد. یکبار و دوبار و یکی دو تا هم نیست. همین طور سطح جنایتکارها از لحاظ سنّی دارد پایین می‌آید. جوانهای بیست ساله بودند، شدند جوانهای شانزده ساله- هفده ساله، حالا بچه‌های سیزده- چهارده ساله در آمریکا جنایت می‌‌کنند. راحت آدم می‌کشند. این جامعه وقتی به این جا می‌رسد، دیگر تقریباً غیر قابل جمع کردن است.۷۶
* گناه کبیره‌ی غرب
یکی از مشکلات دنیای غرب که به تدریج پایه‌های تمدن غرب را مثل موریانه می‌خورد و علیرغم پیشرفتهای صنعتی و علمی‌اش مشرف به سقوط و هلاکت است – البته در بلند مدت – همین قضیه‌ی بی‌توجهی به خانواده است. نتوانستند خانواده را حفظ کنند. در غرب، خانواده، غریب، مورد بی‌اعتنایی و تحقیر شده است.۷۷
یکی از  گناهان کبیرهء تمدن غرب نسبت به بشریت، این است که ازدواج را در چشم مردم سبک کرد. تشکیل خانواده را کوچک کرد. مثل لباس که عوض می‌کنند… قضیه‌ی زن و شوهری را این طور کردند.۷۸
آن کشورهایی که در آن خانواده دارد ضایع می‌شود، در واقع پایه‌های مدنیّت آنها دارد می‌لرزد و نهایتاً فروخواهد ریخت.۷۹
* نه اُنسی، نه همسری، …
در دنیای غرب با اینکه بسیاری از آنها از علم و ثروت و سیاستهای قوی در صدر حکومتها برخوردار هستند، لیکن زندگی آحاد مردم در مقیاس خانواده، زندگی بسیار رقّت باری است. این اجتماعات فامیلی، اینکه بزرگترهای فامیل دور هم جمع شوند، به هم محبّت ورزند، با هم تبادل عاطفی داشته باشند، به هم کمک کنند، به هم برسند، همدیگر را از خود بدانند، برادر با برادر، خانواده‌ها با هم یگانه و یکی باشند، این طور چیزهایی که الآن بین ماها رایج و معمولی است، در غرب از این چیزها خبری نیست. چقدر زنها تنها زندگی می‌کنند. زنی که تنهاست، از خانواده بریده و توی یک آپارتمان زندگی می‌کند. شب برمی‌گردد توی خانه تنهاست، صبح برمی‌خیزد تنهاست. نه انسی، نه همسری، نه فرزندی، نه نوه‌ای، نه خویشاوندی که با او گرم بگیرد. انسانها در آن محیط اجتماعی، تک زندگی می‌کنند. غالباً تنها هستند. چرا؟ چون محیط خانوادگی در آن جوامع فراموش شده است.۸۰
امروز متأسفانه در غرب، انسان مشاهده می‌کند که کم‌کم کانونهای خانواده یکی پس از دیگری دارد از هم می‌پاشد و از بین می‌رود. آثارش هم همین بی‌هویّتیِ فرهنگی و فسادی است که امروز دچارش شده‌اند. روز به روز هم دارد بیشتر می‌شود و بقایای آنچه را که داشته‌اند دارد از بین می‌رود.۸۱* آزادی جنسی، فروپاشی خانواده
در دنیای غرب و بخصوص در آمریکا و بعضی از کشورهای اروپای شمالی معروف است که بنیان خانواده خیلی متزلزل است. چرا؟ علت این است که در آن جاها آزادی جنسی و بی‌بند و باری جنسی زیادتر است. وقتی بی‌عفتی رایج شد، یعنی مرد و زن این نیاز غریزی را در جایی دیگر غیر از خانواده، غیر از کانون خانواده، تأمین کردند، این کانون خانواده در واقع یک چیز بی‌معناست: یک چیز تحمیلی و تشریفاتی است. لذا از نظر عاطفی از هم جدا می‌شوند. حالا ظاهراً جدایی بینشان نیست اما به هم علاقه و دلبستگی ندارند.۸۲
اگر انسانها رها بودند که غریزه‌ی جنسی را هر طور می‌خواهند اشباع کنند، یا خانواده تشکیل نمی‌شد یا یک چیز سُست و پوچ و تهدید پذیر و ویرانی‌پذیری می‌شد و هر نسیمی آن را به هم می‌زد. لذا در هر جای دنیا که می‌بینید آزادیهای جنسی هست، به همان نسبت خانواده ضعیف است؛ چون مرد و زن برای اشباع این غریزه، احتیاجی به این کانون ندارند. اما در آن جاهایی که دین حاکم است و آزادی جنسی نیست، همه چیز برای مرد و زن هست، لذا این کانون خانواده حفظ و نگهداشته می‌شود.۸۳

* عشق مصنوعی
در بعضی از کشورهای دنیا که پیشرفت علم و تمدن هم خیلی سریع است، زندگی بر آنها این طور تحمیل کرده که اعضای خانواده به هم چندان کاری ندارند. پدر یک جا مشغول، مادر یک جا مشغول؛ نه همدیگر را می‌بینند، نه برای هم غذا می‌پزند، نه برای هم محبّتی و عاطفه‌ای نثار می‌کنند، نه از هم دلجویی می‌کنند، نه با هم کار واقعی دارند. آن وقت برای اینکه به سفارش روانشناسانِ امور کودکان عمل کرده باشند، با هم قرار می‌گذارند یک ساعت معینی را، پدر و مادر بیایند خانه و یک محفل خانوادگی داشته باشند. برای اینکه بتوانند این اجتماع خانوادگی را که در یک خانواده‌ی سالم به طور طبیعی وجود دارد، اینها به صورت تصنع برای خود به وجود بیاورند. آن وقت این خانم یا آقا مرتب ساعتش را نگاه می‌کند که ببیند این ساعت کی تمام می‌شود، چون مثلاً ساعت ۶ یک جای دیگر قرار دارد. این طوری محفل خانوادگی درست نمی‌شود و بچه‌ها هم احساس اُنس نمی‌کنند.۸۴
خانواده‌ها، آن‌جا گرم نیستند. خانواده اصلاً آن‌جا واقعیّت ندارند. یک مرد و زن باهم توی یک فضایی زندگی می‌کنند اما از هم جدایند. آن نشست و برخاستهای خانوادگی، آن محبتهای خانوادگی، آن اُنسهای فراوان به هم، اینکه مرد خودش را محتاج به زنش ببیند و زن خودش را محتاج شوهرش ببیند، اینها دیگر نیست. دو نفرند به صورت قراردادی که فقط در یک خانه‌ای زندگی می‌کنند. اسمش هم هست که با عشق شروع می‌شود!۸۵

* پیامدهای ازدواج به سبک غربی
در جوامع غربی جوانها، دوره‌ی نشاطِ جوانی و تُندی احساسات و غرایز را آزادانه می‌گذرانند و وقتی به خانواده و به ازدواج می‌رسند که در واقع بخش زیادی از میل طبیعی آنها و غرایز آنها فرو نشسته است. آن شوق و محبّت و عشقی که باید در اعماق روح زن و شوهر جایگزین شود، در اینها نیست یا کم است.۸۶
اینکه بعضی سن ازدواج را برای سالهای میانیِ عم که در غرب و تمدّن غرب معمول است، می‌گذارند مثل اغلب چیزهایشان، غلط و برخلاف فطرت و مصلحت بشر و ناشی از این است که به شهوترانی و بی‌بند و باری اقبال دارند. می‌خواهند جوانی خود را به اصطلاحِ خودشان، با خوشی سپری کنند، هوسرانی‌هایشان را بکنند، بعد که از کار افتاده شدند و آتشهایشان فرو نشست، حالا سراغ خانواده بروند. ملاحظه می‌کنید که در غرب زندگی خانوادگی این طوری است. طلاقهای زیاد، ازدواجهای ناموفق، مرد و زنهای بی‌وفا، تخطّی‌های جنسیِ فراوان، غیرتِ کم، زندگی خانوادگی به این معناست.۸۷

* غرب، در سراشیبی سقوط
اگر شما امروز به بعضی از جوامع غربی نگاه کنید، به خصوص آنهایی که بیشتر آمیخته به مسائل صنعت و ارتباطاتِ صنعتی و ماشینی هستند، خواهید دید که روز به روز آلودگیها در آن جا زیاد خواهد شد. آلودگیِ اخلاقی و فساد هم که در جامعه‌ای رایج شود، آن جامعه را از هم خواهد پاشاند. حالا اینها مثل زلزله و سیل، بلایای دفعی نیست. بلکه اینها بلایای تدریجی است؛ منتها بی‌علاج. بلایایی است که وقتی بر جامعه‌ای نازل شد، به زودی نمی‌فهمند، به تدریج می‌فهمند.
آن وقتی که بیماری ضربه خودش را تا اعماق فرود آورد، آن وقت می‌فهمند. آن وقت هم دیگر هیچ علاجی نخواهد داشت. الآن، جوامع غربی دارند به این سمت حرکت می‌کنند، آن هم به سرعت. یعنی، حقیقتاً به نقطه‌های بسیار خطرناکِ سراشیبی رسیده‌اند… این همه‌اش به این خاطر است که دخترها و پسرها در سنین مناسب، ازدواجهای کامیاب و ماندگار انجام نمی‌دهند. بعد هم محیطهای خانوادگی که آن جا تشکیل می‌شود، محیطهای محبّت نیست.۸۸
در دنیای غرب، بنیان خانواده متزلزل شده است، خانواده‌ها دیر تشکیل می‌شوند، زود هم منهدم می‌شوند. فساد و فحشاء روز به روز بیشتر می‌شود، اگر این اتفاق به‌طور کامل بیفتد، آن جامعه به بلیّات عظیمی دچار خواهد شد، البته این طور بیماریها و گرفتاریها، چیزهایی نیست که ظرف ۵ سال یا ۱۰ سال خودش را نشان بدهد، لکن بعد از گذشت سالهای متمادی وقتی که اثر گذاشت، یک جامعه را به کلی منهدم و نابود می‌کند، ثروتهای علمی و فکری و مادی و همه چیز را از بین می‌برد. این آینده در انتظار بسیاری از کشورهای غربی است.۸۹

* در به در به دنبال آرامش
الآن دنیای اروپا و آمریکا را نگاه کنید، ببینید اینها چقدر دچار اضطرابند. چقدر ناآرامی دارند. چقدر دنبال آرامش می‌گردند. چقدر مصرف قرصهای مسکن و خواب آور زیاد است، چقدر جوانها به کارهای بی‌قاعده دست می‌زنند، موها را بلند می‌کنند، لباسهای تنگ می‌پوشند. برای این است که از وضع جامعه ناراحتند. عصبانی و خشمگین‌اند. می‌خواهند خودشان را به آرامش برسانند؛ آخرش هم با ناکامی می‌میرند. پیرمردها و پیرزنها در خانه‌ی سالمندان می‌میرند. بچه‌هایشان همراهشان نیستند. زنهایشان از آنها خبر ندارند. زن و شوهر از هم دورند.۹۰
در غرب فرزندانی که نمی‌دانند پدر و مادرهایشان چه کسانی هستند، زیادند. زنان و مردانی که با هم اسماً زن و شوهرند ولی سالهای متمادی از همدیگر هیچ اطلاعی ندارند، فراوانند. زنانی که خاطرشان جمع باشد تا آخر عمرشان، تا دوران پیریِ آنها، سایه این مرد بر سرشان هست و با هم زندگی خواهند کرد، کم‌اند. مردانی که خاطرشان جمع باشد که این همسرشان که مورد علاقه‌شان هم هست، فردا نمی‌گذارد برود سراغ یک زندگی مستقل، کم هستند.۹۱

* گوش شنوا کو؟!
در خود آمریکا، نسبت رشدِ فساد، ( انواع اخلاقی و جنسی و جنایت و قتل و …) در بین مردم و حتی کودکان زیاد است. مطبوعات و هوشمندان جوامع غربی، دارند فریاد می‌زنند، مقاله‌ها می‌نویسند، حرفها می‌زنند، هشدارها می‌دهند، اما به گوش کسی فرو نمی‌رود؛ یعنی علاج ندارند. وقتی که وضعیت را از پایه و بنیان خراب کردند و سی، چهل یا پنجاه سال بر همین وضع گذشت، با هشدار و فریاد و فلان سیاست این مشکلات حل نخواهد شد.۹۲
جوامع غربی خوشبختی نداند. این حرفی نیست که من بزنم. حرفی است که حالا دیگر متفکرانشان، دلسوزانشان و کسانی که صاحب درایت‌اند، صاحب عقل‌اند- نه سیاستمدارها- آنهایی که در متن جامعه هستند، الآن صدایشان بلند شده است. چرا؟ چون در آن جامعه وسایل خوشبخت زندگی کردن نیست. خوشبختی عبارتست از آرامش و احساس سعادت و امنیت.۹۳
الآن هم کسانی که با معارف جهانی آشنا هستند، می‌دانند که به خصوص بیشتر از همه جا آمریکا – البته کشورهای اروپایی هم هستند- فریاد خیر خواهان و مصلحان و چیز فهمهایشان بلند شده که بیاییم یک فکری بکنیم. البته به این آسانی هم نه می‌توانند فکر کنند و نه اگر فکر کنند به این آسانی به علاج می‌رسند.۹۴

* هدف شوم؛ راهکار شیطانی
آن کسانی که می‌خواهند در یک کشور یا جامعه‌ای نفوذ پیدا کنند فرهنگ آن جامعه را در مشت خود بگیرند و فرهنگ خود را به آنها تحمیل نمایند، یکی از کارهایشان، معمولاً متزلزل کردن بنیان خانواده است. کما اینکه در خیلی از کشورها این کار را متأسفانه انجام داده‌اند. مردها را بی‌مسئولیت و زنها را بد اخلاق کرده‌اند.۹۵
انتقال فرهنگها و تمدنها و حفظ اصول و عناصر اصلی یک تمدن و یک فرهنگ در جامعه و انتقالش به نسلهای بعد، به برکت خانواده انجام می‌پذیرد. خانواده که نبود، همه چیز متلاشی می‌شود. اینکه می‌بینید غربیها در داخل کشورهای شرقی و اسلامی و آسیایی، این همه سعی می‌کنند شهوترانی و فساد را رواج دهند، برای چیست؟ یکی از علل آن همین است که می‌خواهند با این کار خانواده‌ها را متلاشی کنند تا فرهنگ این جوامع تضعیف شود؛ تا بتوانند سوار اینها شوند. چون تا فرهنگ یک ملّتی تضعیف نشود، کسی نمی‌تواند او را مهار کند، به دهان او دهنه بزند و سوار دوش او بشود. آن چیزی که ملّتها را بی‌دفاع کرده است و در دست اجانب اسیر می‌کند، از دست دادن هویت فرهنگی است. این کار هم با بر هم خوردن بنیان خانواده‌ها در جامعه آسان می‌شود.
اسلام می‌خواهد این را حفظ کند. این خانواده را نگهدارد. زیرا در اسلام یکی از مهمترین کارها برای رسیدن به این اهداف، تشکیل خانواده و سپس حفظ بنیان خانواده است.۹۶

* فقط یک کلمه درباره‌ی خانواده
من در یک سخنرانی در سازمان ملل، حدود یک ساعت و اندی راجع به خانواده صحبت کردم. بعد به من اطلاع دادند که تلویزیونهای آمریکا با اصراری که در سانسور کردن و خراب کردن حرفهای ما دارند، روی این صحبتها تکیه کرده و آن را چند بار پخش کرده و تفسیر هم گذاشته‌اند. فقط به خاطر گفتن یک کلمه درباره‌ی خانواده.
یعنی پیام متضمن مسأله خانواده، امروز برای غرب یک پیامی است مثل آب خنکِ گوارا. چون کمبود آن را حس می‌کنند.
چقدر زنهایی که تا آخر عمر تنها زندگی می‌کنند. مردهایی که تا آخر عمر تنها زندگی می‌کنند. غریب و بی‌انس زندگی می‌کنند. چقدر جوانانی که به خاطر نبودِ خانواده، ولگرد می‌شوند. در آن جا یا خانواده نیست یا اگر باشد، مثل نبودن است!۹۷

***
منابع:

۷۵٫ خطبه‌ی عقد مورخه‌ی ۲۸/۲/۱۳۷۴
۷۶٫ خطبه‌ی عقد مورخه‌ی ۹/۱۱/۱۳۷۶
۷۷٫ خطبه‌ی عقد مورخه‌ی ۱/۱۲/۱۳۷۴
۷۸٫ خطبه‌ی عقد مورخه‌ی ۲۴/۱/۱۳۷۸
۷۹٫ خطبه‌ی عقد مورخه‌ی ۹/۱۱/۱۳۷۶
۸۰٫ خطبه‌ی عقد مورخه‌ی ۵/۸/۱۳۷۵
۸۱٫ خطبه‌ی عقد مورخه‌ی ۱۸/۴/۱۳۷۷
۸۲٫ خطبه‌ی عقد مورخه‌ی ۹/۱۲/۱۳۸۰
۸۳٫ خطبه‌ی عقد مورخه‌ی ۲۰/۴/۱۳۷۰
۸۴٫ خطبه‌ی عقد مورخه‌ی ۲۲/۴/۱۳۷۹
۸۵٫ خطبه‌ی عقد مورخه‌ی ۲/۹/۱۳۷۳
۸۶٫ خطبه‌ی عقد مورخه‌ی ۱۷/۱۱/۱۳۷۹
۸۷٫ خطبه‌ی عقد مورخه‌ی ۲۶/۱/۱۳۷۷
۸۸٫ خطبه‌ی عقد مورخه‌ی ۲۳/۱۲/۱۳۷۹
۸۹٫ خطبه‌ی عقد مورخه‌ی ۳/۸/۱۳۷۹
۹۰٫ خطبه‌ی عقد مورخه‌ی ۲۲/۱/۱۳۷۴
۹۱٫ خطبه‌ی عقد مورخه‌ی ۱۱/۵/۱۳۷۵
۹۲٫ خطبه‌ی عقد مورخه‌ی ۳/۶/۱۳۷۵
۹۳٫ خطبه‌ی عقد مورخه‌ی ۳۰/۳/۱۳۷۹
۹۴٫ خطبه‌ی عقد مورخه‌ی ۹/۱۱/۱۳۷۶
۹۵٫ خطبه‌ی عقد مورخه‌ی ۱۸/۱۲/۱۳۷۶
۹۶٫ خطبه‌ی عقد مورخه‌ی ۲۶/۱/۱۳۷۷
۹۷٫ خطبه‌ی عقد مورخه‌ی ۲۴/۹/۱۳۷۶

نخستین زن اسیر ایرانی: با حبیب رفتم… بدون حبیب بازگشتم/ سه ماه در سلول انفرادی

با خودم گفتم اگر از این‌جا به اهواز برویم حتماً از آن‌جا هم به شهرهای دیگر می‌رویم و دیگر کاملاً از این‌جا دور می‌شوم و هیچ‌گونه دسترسی به همسرم ندارم. تصمیم گرفتم در مقابل رفتن مقاومت کنم. لذا به آن‌ها گفتم من همین‌جا می‌مانم تا آقای شریفی بیاید و بعد به شما ملحق می‌شوم. آن‌ها همراه با خانواده خاله‌ام که ساکن سوسنگرد بودند، به روستا رفتند.
خدیجه میرشکار، اولین زن اسیر ایرانی است. او به همراه همسرش حبیب شریفی (فرمانده وقت سپاه سوسنگرد و اولین فرمانده شهید جنگ) هفتم مهرماه سال ۵۹ به اسارت نیروهای بعثی درآمد و ۲ سال در زندان‌های عراق اسیر بود. خدیجه استخبارات عراق، سلول انفرادی، زندان موصل و … را در دوران اسارت تجربه کرده است. اسارت شهید تندگویان، شکنجه‌های وحشیانه اسرا، سربازان شیعه عراقی، زنان اسیر ایرانی که به همراه خانواده‌هایشان به اسارت درآمده بودند و …. بخشی از خاطرات او از آن دوران است.
بهار سال ۶۱ یعنی حدود دو سال بعد، خدیجه آزاد شد و به ایران برگشت… اما تنها… این بار حبیب همراهش نبود… حبیب هنوز هم برنگشته است…
به گزارش مهرخانه، آن روزها در بستان زندگی می‌کردیم. ۴ برادر و ۴ خواهر بودیم و من فرزند ششم بودم. خانه پدری‌ام حسینیه بزرگی داشت. هم مهمان‌خانه بود و هم حسینیه. پدرم حاج محمدعلی میرشکار، هم در حسینیه مشغول به فعالیت بود، هم متصدی مسجد جامع بود. او داروخانه و عطاری نیز داشت که تنها داروخانه شهرستان بود.
روحانیون مختلفی از اهواز و سوسنگرد به آن‌جا می‌آمدند. شیخ علی کَرَمی که در مسجد جامع سوسنگرد بود نیز هنگام آمدن به بستان، به حسینیه ما می‌آمد. حبیب شریفی هم همیشه او را همراهی می‌کرد. شیخ کرمی با خانواده‌ ما ارتباط نزدیکی داشت؛ لذا مرا برای همسری به حبیب پیشنهاد داد. حبیب آن زمان ۲۵ سال داشت و دبیر آموزش و پرورش بود. آن‌ها ساکن سوسنگرد بودند و ما ساکن بستان بودیم. او در رشته الهیات دانشگاه مشهد قبول شده بود و قصد ادامه تحصیل داشت.
تعیین دو شرط به جای مهریه
آن زمان بین عرب‌ها رسم بود که عروس باید با خانواده شوهر زندگی کند. موقع تعیین مهریه شیخ کرمی گفت: من به جای مهریه دو شرط می‌گذارم؛ اول این‌که شما چون در خانواده مذهبی بزرگ شده‌ای و نمی‌توانی در خانواده دیگری که پسرهای خانواده در آن‌جا زندگی می‌کنند و فامیل‌های دیگر هم رفت و آمد دارند به راحتی زندگی کنی، ما این شرط را می‌گذاریم که خانه جدا با وسایل کامل (آن زمان عرب‌ها رسم جهیزیه نداشته) برای او تهیه کنی که چند روز بعد از مراسم به آن‌جا برود و زندگی مستقلی داشته باشد. دوم این‌که تا من رضایت ندهم، همسر دیگری انتخاب نکند؛ زیرا آن زمان مردان عرب برای ازدواج دوم هیچ مانعی نداشتند و معمولاً چند همسر داشتند البته شیخ کرمی با این رسم‌ها مخالف بود.
می‌گفت می‌خواهم به کردستان بروم
حبیب هنگام آشنایی اولیه، خود را یک فرهنگی و دبیر آموزش و پرورش معرفی کرد و گفت: شغل اصلی من معلمی است و چون سپاه تازه تأسیس شده و به نیرو نیاز دارد، به‌عنوان یکی نیروی سپاهی با آن‌ها همکاری می‌کنم و ممکن است به کردستان بروم.
آن زمان انقلاب تازه به پیروزی رسیده بود و در مرزهای غربی درگیری وجود داشت من نیر فردی انقلابی بودم و با برنامه‌های او مخالفتی نداشتم.
آغاز تحرکات در مرز عراق
قبل از آغاز جنگ، حبیب هرگاه از مرز بر می‌گشت، می‌گفت: تحرکاتی در مرز آغاز شده و عراق هر روز نیروهای زیادی را به مرز می‌آورد. البته بعد از مدتی خودمان صدای توپ و خمپاره را شنیدیم زیرا بستان تا مرز عراق فاصله چندانی ندارد.
قبل از آغاز رسمی جنگ، حسینیه به مقر پشتیبانی تبدیل شده بود حبیب و دوستانش که از اهواز و شهرهای دیگر برای رفتن به مرز به بستان می‌آمدند، برای استراحت و غذا خوردن و نظافت و تعمیر اسلحه به حسینیه می‌آمدند. از آن‌ها پذیرایی می‌کردیم، اما جنگ که آغاز شد، آب و برق قطع شد و مواد غذایی نیز به اتمام رسید؛ لذا مادرم نان می‌پخت و همراه با هندوانه و خربزه به رزمنده‌ها می‌دادیم.
فکر می‌کردیم جنگ بعد از چند هفته به پایان می‌رسد
اوایل فکر می‌کردیم این تحرکات فقط در مرز است و همان‌جا تمام می‌شود، اما عراقی‌ها هر روز در حال پیشروی بودند. هرگاه به پشت بام می‌رفتیم، عراقی‌ها را می‌دیدیم. تعداد زیادی از همسایه‌ها شهر را ترک کرده بودند و به روستاها و شهرهای اطراف رفته بودند. پدرم اجازه نمی‌داد ما شهر را ترک کنیم و می‌گفت عراقی‌ها چند روز بعد عقب‌نشینی می‌کنند و به شهر وارد نمی‌شود. برادرم و حبیب هرگاه از خط مقدم برمی‌گشتند، می‌گفتند شما نمی‌دانید آن‌جا چه خبر است توپ و تانک عراقی‌ها مثل مور و ملخ در مرز پراکنده است و شما نمی‌توانید این‌جا بمانید.
حبیب گفت عراقی‌ها در چند کیلومتری بستان هستند/ روزی که عروس همسایه به شهادت رسید
در همین اوضاع و احوال بود که خانه یکی از همسایه‌ها مورد اصابت توپ قرار گرفت و عروس خانه به شهادت رسید و تعدادی از اعضای خانواده نیز مجروح شدند. نزدیک اذان صبح بود که حبیب سراسیمه، به منزل ما آمد و گفت: من نمی‌خواهم شما را بترسانم، اما تعداد زیادی از مردم شهر را ترک کرده‌اند و شما نیز باید سریعاً شهر را ترک کنید. پل را خودمان خراب کرده‌ایم تا عراقی‌ها نتوانند وارد شهر شوند، اما آن‌ها در حال پل زدن از مسیرهای دیگر هستند تا وارد شهر شوند. لذا پدرم راضی شد شهر را به مقصد سوسنگرد ترک کند.
نمی‌خواستم حبیب را تنها بگذارم
نمی‌خواستم آن‌جا را ترک کنم و حبیب را تنها بگذارم، اما مجبور بودم همراه خانواده بروم. حبیب و برادرم در حسینیه ماندند. سوار پیکان برادرم شدیم و به سمت سوسنگرد حرکت کردیم. بعد از چند روز شرایط سوسنگرد از بستان بدتر شد. متعجب بودم که با این همه انفجار، چگونه خانه بر سر ما آوار نشده است. صبح که بیدار شدیم، هیچ‌کس در شهر نبود. همه از ترس جانشان شهر را ترک کرده بودند. اهالی شهر خانه‌هایشان را رها کرده و عده‌ای به سمت روستاهای اطراف و عده‌ای هم به سمت اهواز رفتند. خانواده من نیز تصمیم به رفتن داشتند. مانده بودم چه کنم؟ اگر می‌رفتم دیگر هیچ خبری نمی‌توانستم از شوهرم به دست بیاورم.
اگر می‌رفتم من می‌ماندم و غم دوری از حبیب
با خودم گفتم اگر از این‌جا به اهواز برویم حتماً از آن‌جا هم به شهرهای دیگر می‌رویم و دیگر کاملاً از این‌جا دور می‌شوم و هیچ‌گونه دسترسی به همسرم ندارم. تصمیم گرفتم در مقابل رفتن مقاومت کنم. لذا به آن‌ها گفتم من همین‌جا می‌مانم تا آقای شریفی بیاید و بعد به شما ملحق می‌شوم. آن‌ها همراه با خانواده خاله‌ام که ساکن سوسنگرد بودند، به روستا رفتند. بالاخره من هم تصمیم گرفتم همراه آن‌ها به روستا بروم و به برادرم و شوهرخاله‌ام سفارش کردم که اگر حبیب آمد، به او بگویید بیاید روستای ابوحرز دنبال من. ابوحرز در ۵ کیلومتری سوسنگرد بود. آن زمان در آن روستا برای بچه‌ها حرز درست می‌کردند و لذا آن‌جا به این نام معروف شده بود.
حبیب با ماشین پر از مهمات به سراغ من آمد/ می‌گفت تو نیز به‌واسطه این‌که همسر من هستی جانت در امان نیست
بعد از یکی دو روز، حبیب با جیپ کوچکی به روستا آمد. ماشین پر از مهمات و آر‌پی‌جی و نارنجک بود و قرار بود آن‌ها را به نیروها برسانند تا مانع ورود عراقی‌ها به سوسنگرد شوند. سوار ماشین شدم. از او پرسیدم چه خبر از اوضاع شهر؟ گفت: شهر بسیار ناامن است و احتمالاً عراقی‌ها تا چند ساعت دیگر و نهایتاً تا فردا سوسنگرد را اشغال می‌کنند و من باید تو را به سمت اهواز ببرم. گفتم: می‌خواهم بمانم. گفت: عراقی‌ها با لباس شخصی وارد شهر شده‌اند عده‌ای جاسوس نیز در شهر وجود دارند که به عراقی‌ها کمک می‌کنند و می‌دانند من پاسدارم و تو هم به‌واسطه این‌که همسر من هستی، جانت در امان نیست. بهتر است از این‌جا بروی. من هم اگر زنده بودم، هر جا باشم خبر زنده بودنم را به تو می‌رسانم و اگر کشته شدم، بهتر است تو این‌جا تنها نباشی.
عراقی‌ها ما را تیرباران کردند/ لحظه‌ای که اسیر شدم
حبیب پایش را محکم روی پدال گاز فشار داد. در همین حین سرم را به سمت راست چرخاندم که چشمم به یک نفربر افتاد. تا آمدم به حبیب بگویم آیا این نفر بر متعلق به ایرانی‌هاست یا نه، آن‌ها شروع به تیراندازی به طرف ماشین کردند. حبیب پایش را بیشتر روی پدال گاز فشار داد تا از مهلکه خارج شود، اما آن‌ها ماشین را به رگبار بستند و آنقدر آن را تیرباران کردند تا ماشین از کار افتاد. صحنه بسیار وحشتناکی بود. هر دو مجروح شدیم. از پنجره‌ای که سمت من قرار داشت، تیر به داخل ماشین می‌آمد. چند تیر به کمرم اصابت کرد. از همان پنجره تیرها به سمت حبیب نیز می‌رفت و او نیز مجروح شد. قلم پایش بیرون زده و کف ماشین پر از خون شده بود.
سربازهای عراقی اصلاً تصور نمی‌کردند یک زن در ماشین پر از مهمات باشد
صحنه مرگ و زندگی بود. آ‌ن‌قدر همه چیز به سرعت اتفاق افتاد که فرصت هیچ عکس‌العملی نداشتم. سرباز‌های عراقی به سرعت به سمت ماشین دویدند و آن را محاصره کردند اسلحه‌هایشان را به سمت ما نشانه گرفته بودند و اصلاً فکر نمی‌کردند که زنی در ماشین باشد؛ زیرا ماشین کاملاً آغشته به گل بود تا استتار شود. پنجره را باز کردند و تا چشمشان به من افتاد فریاد زدند، امراه، امراه، یعنی یک زن در ماشین است.
می‌گفتند این‌ها حرس خمینی (پاسدار خمینی) هستند
درحالی‌که مرا از ماشین بیرون می‌کشیدند، تفنگی که حبیب به من داده بود از بغلم افتاد. با دیدن این صحنه مرا محاصره کرده و اسلحه‌هایشان را به سمت من نشانه گرفتند و گفتند: این‌ها حرس خمینی (پاسدار خمینی) هستند.
مرا از سمتی که نشسته بودم، روی زمین خاکی حاشیه جاده پرت کردند و حبیب را نیز از همان سمتی که نشسته بود، بیرون کشیدند و روی آسفالت‌ جاده پرت کردند. ما را چند متر به عقب کشیدند. به‌گونه‌ای که روبه‌روی هم قرار گرفتیم. بعد از این‌که ما را از ماشین پیاده کردند، نیروهای آن‌ها به همراه تانک و نفربر دو طرف جاده را پر کردند.
می‌خواستند ما را بکشند، اما منصرف شدند
از نو به سمت ما ‌آمدند. یکی می‌گفت: این‌ها را بکشید، دیگری می‌گفت آن‌ها را اسیر کنید، در نهایت از کشتن ما منصرف شدند و قرار شد ما را بازجویی کنند.
دو سرباز به سمت من آمدند و مرا از روی زمین بلند کردند. دستم را به سمت کمرم بردم تا ببینیم چرا این‌قدر می‌سوزد. دیدم تمام لباس‌هایم پاره شده؛ به‌طوری‌که دستم از لای پارگی لباس‌ها به راحتی به کمرم رسید. نگاهی به دستم انداختم، دیدم پر از خون است. نگاهی به حبیب انداختم. از پای او خون جاری بود. استخوان پایش شکسته و از شلوار بیرون زده بود. وقتی خواستند مرا بازجویی کنند، به عربی به آن‌ها گفتم من هیچ ندارم و هر چه هست در همین ماشین است. لباس‌های من حتی جیب ندارند. حبیب را هم تفتیش کردند.
سربازهای شیعه در آمبولانس بعثی‌ها/ اگر کشته شوید شما را در بیابان رها می‌کنند
ما را سوار آمبولانس کردند و دو سرباز مسلح را نیز همراه ما فرستادند. بعد از گذشت چند ساعت، آمبولانس ایستاد. سربازهای عراقی که همراه ما بودند گفتند: ما شیعه هستیم و ناراحتیم که شما را در این شرایط می‌بینیم. به آن‌ها گفتم: این آمبولانس که هیچ وسیله امداد ندارد، من درد زیادی دارم، خونریزی‌ام شدید است و به شدت تشنه‌ام. گفتند: به راننده آمبولانس و شخصی که کنار او نشسته دستور داده‌‌اند که هیچ کاری برای شما انجام ندهند. اگر هم از دنیا رفتید شما را در جاده و بیابان رها می‌کنند؛ چون شما پاسدار خمینی هستید. به ما دستور داده‌اند که به شما حتی آب هم ندهیم، اما ما اهل نجف شیعه هستیم. این هم مهرکربلا است که همراه خودمان آورده‌ایم.
تا آن لحظه نمی‌دانستم «حبیب شریفی» فرمانده سپاه دشت آزادگان است
بعد از چند ساعت سربازها را از ما جدا کردند و من و حبیب عقب آمبولانس تنها شدیم. هوا تاریک شده بود و از وقت اذان گذشته بود. حبیب با همان شرایط بدن خونی و در حال خوابیده، مهر نماز را روی سینه‌اش گذاشت و نماز خواند و بعد هم من نماز خواندم. حبیب گفت اگر کارت شناسایی مرا می‌دیدند تیر خلاص را شلیک می‌کردند؛ زیرا این کارت آرم سپاه پاسداران دارد. کنجکاو شدم کارت را ببینم. کلماتی را که روی کارت دیدم چند بار با دقت خواندم. آن‌چه را می‌دیدم باورم نمی‌شد. فکر کردم اشتباه می‌بینم، روی کارت نوشته بود حبیب شریفی؛ فرمانده سپاه دشت آزادگان! گفتم: تو فرمانده‌ای؟
بعد از چند ماه آشنایی و رفت‌وآمد من هنوز نمی‌دانستم او فرمانده سپاه دشت آزادگان است.
لحظه‌ای که حبیب برای همیشه آرام گرفت
چند ساعت گذشته بود. ناگهان دیدم حبیب ساکت شده و دیگر حرف نمی‌زند. با خودم گفتم حتماً خیلی خسته است. ناگهان آمبولانس ایستاد و دو سرباز بیرون پریدند و ۵ نفر ایرانی را با چشم‌ها و دستانی که از پشت بسته شده بود، به درون آمبولانس انداختند. آن‌ها از وجود ما در آمبولانس خبر نداشتند.
نمی توانستم باور کنم حبیب دیگر زنده نیست
دست یکی از آن پنج نفر را باز کردم و او هم به سراغ بقیه رفت و دست و چشم آن‌ها را باز کرد وقتی چشم‌شان به ما افتاد یکی از آن‌ها با تعجب گفت: این‌که حبیب شریفی است. خانواده او همسایه ما بودند. یکی دیگر از آن‌ها نیز از دوستان نزدیک حبیب بود. یکی از آن‌ها خودش را به او نزدیک کرد و دستش را بالا برد، چشمانش را نیز باز کرد و با نگرانی گفت: این‌که اصلاً علایم حیاتی ندارد. گفتم: شما اشتباه می‌کنید ما دو ساعت پیش با هم صحبت می‌کردیم. نماز صبح را خواند و بعد از آن هم کمی قرآن تلاوت کرد. شاید خوابیده یا بیهوش شده است، مطمئنم او زنده است.
او گفت: شما که حالت از او بدتر است. باید به فکر خودت باشی. حبیب علایم حیاتی ندارد و احتمالاً شهید شده است. شاید در مقابل این خونریزی‌های شدید نتوانسته مقاومت کند.
من هم که اصلاً نمی‌توانستم باور کنم حبیب زنده نیست، گفتم: شما اشتباه می‌کنید، او زنده است. اگر خوابش نبرده پس حتماً بیهوش شده است.
حرف‌های آن‌ها ترس و وحشتی عجیب را به دلم انداخت. دستم را از زیر سرش بیرون کشیدم و او را تکان دادم و چند بار او را صدا زدم، اما جوابی از او نشنیدم.
به عراق رسیدیم و مرا با برانکارد به اورژانس بردند/ می‌گفتم خون بعثی‌ها را به من تزریق نکنید
خورشید کم‌کم طلوع می‌کرد که ما به عراق رسیدیم. وارد محوطه‌ای شدیم. حبیب و آن ۵ نفر در آن ماشین ماندند. عراقی‌ها برانکارد آوردند و مرا به اورژانس بردند.
با سیلی محکم یکی از پرستارها، به خودم آمدم. گفتم چرا مرا می‌زنی؟ گفت: تو دائماً فریاد می‌زنی من خون بعثی نمی‌خواهم. چرا این حرف را می‌زنی؟ انگار داری به عراقی‌ها فحش می‌دهدی. اگر ما به تو خون ندهیم و سرم به تو وصل نکنیم، تو در اثر خون‌ریزی شدید می‌میری و تا یک ساعت دیگر هم زنده نیستی. برای چه این حرف را می‌زنی؟ گفتم: من اصلاً یادم نمی‌آید این حرف را زده باشم. گفت: تو دائماً جیغ و داد می‌زدی و این حرف را تکرار می‌کردی.
این صحبت‌ها را که شنیدم متوجه شدم در حالت نیمه‌هوشیار این حرف‌ها را زده بودم و با سیلی آن‌ها هوش و حواسم را باز یافته‌ام. آن‌ها تعدادی از ترکش‌ها را بدنم خارج کردند، اما تعدادی از ترکش‌ها باقی ‌ماند و من شش ماه بعد متوجه شدم کمرم پر از ترکش است. زخم‌ها جوش نمی‌خورد و بدنم دائماً دچار عفونت و خونریزی می‌شد. جای ترکش‌ها را بخیه زدند و پانسمان کردند.
سه ماه در سلول انفرادی/ هر روز یک وعده غذا سهمیه من بود
حدود ۲۰ روز در بیمارستان العماره بودم و بعد از آن مرا با یک ماشین نظامی به بغداد منتقل کردند. به من گفتند تو نظامی هستی و نمی‌توانیم تو را در کنار بقیه ایرانی‌های اسیر قرار بدهیم. باید فعلاً به انفرادی ببریم. مرا به استخبارات بردند و بعد از چند روز، به زندان انفرادی منتقل شدم. سه پتوی تیره‌رنگ سربازی به من دادند. اتاق خیلی کوچک بود. یک پتو را زیر سرم به عنوان بالشت قرار دادم، از یک پتو به عنوان زیرانداز و از یک پتو به عنوان روانداز استفاده کرد.
به آن‌ها گفتم برای چه من باید این‌جا باشم؟ سرباز گفتند: ما نمی‌دانیم تو چه کاره هستی؟ به ما دستور داده‌اند و موظف به اطاعت هستیم. در را روی من قفل کردند و رفتند.
حدود سه ماه آن‌جا بودم. در اتاق یک پنجره کوچک داشت که هر ۲۴ ساعت از طریق یک پنجره کوچک یک وعده غذای غیرقابل خوردن برای من می‌آوردند.
سربازهای شیعه عراقی خبر اسارت مهندس تندگویان را به من دادند
دو نفر از سربازهایی که نگهبانی می‌‌دادند، شیعه بودند. خبر اسارت مهندس تندگویان؛ وزیر نفت را آن‌ها به من دادند و گفتند که او را همراه با معاونان و همراهانش اسیر کرده‌اند. بعد از مدتی نیز گفتند شهید تندگویان بر اثر شکنجه شدید عراقی‌ها، دچار خونریزی داخلی شده و در بیمارستان بستری است البته آن‌ها احتمال شهادت او را می‌دادند. اسم آن دو سرباز شیعه، کریم و منیر بود.
خلبان ایرانی مشخصات مرا به صلیب سرخ داد/ حضور زنان و دختران ایرانی در بین اسرا
بعد از چند ماه، یک روز که مرا برای بازجویی می‌بردند در بین راه یک خلبان ایرانی را دیدم. گفت: شما این‌جا چه می‌کنی؟ من هم شرح حال مختصری به او دادم. گفت: مشخصاتت را به من بده تا به صلیب سرخ جهانی بدهم. آن‌ها به کار اسیران رسیدگی می‌کنند و می‌توانند تو را به اردوگاهی بفرستند که ایرانی‌ها هستند؛ چون شنیده‌ام آن‌جا زنان و دختران ایرانی در بین اسرا هستند و اگر نزد آن‌ها بروی، تنها نیستی. کمک‌های خلبان ایرانی مؤثر واقع شد و بعد از حدود ۴ ماه مرا از انفرادی به اردوگاه موصول بردند.
حدود ۲۰ زن خرمشهری در بین اسرا بودند
مسیر را با قطار طی کردم و بعد که به آن‌جا رسیدم، باورم نمی‌شد این تعداد اسیر ایرانی وجود داشته باشند. حدود ۱۵۰۰ نفر آن‌جا بودند که از تمام جبهه‌های ایران اسیر شده بودند. از جنوب،‌ غرب، کردستان، خوزستان و … . البته تعداد زیادی از آن‌ها اهل خرمشهر بودند. مردم عادی که نه رزمنده بودند و نه سلاح داشتند، اما عراق که به خرمشهر حمله کرده بود تعداد زیادی از خانواده‌ها که هنوز از شهر خارج نشده بودند و شامل زن و مرد و کودک و پیر بودند را اسیر کرده بود.
حدود ۲۰ زن خرمشهری آن‌جا بودند که آن‌ها را همراه با برادر، فرزند و یا همسرانشان اسیر کرده بودند. این‌ها را از خرمشهر به بصره و از آن‌جا به اردوگاه آورده بودند. هر آسایشگاه ۱۵۰ نفر ظرفیت داشت که یکی از آن‌ها را به ما دادند تا زنان و دختران در آن اسکان پیدا کنند. حدود یک سال و دو ماه در اردوگاه موصل بودم. بعد از مدتی تعدادی از خانم‌های اردوگاه را مبادله کردند و آن‌ها را با همسر و فرزندانشان به ایران فرستادند، اما حدود ۴ یا ۵ نفر ماندند؛ زیرا پسران آن‌ها جوان بودند و می‌ترسیدند اگر به ایران برگردند، پسران آن‌ها به جبهه بروند.
پرس‌و‌جو درباره سرنوشت اسیران زن ایرانی
اوایل اسارت من در مورد سرنوشت چند زن ایرانی دیگر که اسیر بودند، پرس‌وجو کردم، اما آن‌ها انکار کردند و گفتند ما به جز شما، اسرای زن دیگری نداریم، اما بقیه اسرا گفتند که ما زنان اسیر دیگری را نیز دیده‌ایم. وقتی بغداد بودم، گفتم آیا زنان دیگری اسیر شده‌اند، اما آن‌ها باز انکار کردند و گفتند غیر از شما کسی نیست، اما ایرانی‌های اسیری را که در بغداد دیدم به من گفتند چند زن اسیر دیگر نیز بین اسرا وجود دارد.
روزی که آزاد شدم
بعد از مدتی صلیب سرخ تشخیص داد که خون من کم شده و احتیاج به عمل جراحی دیگری دارم و چون تحمل عمل جراحی بدون مراقبت در عراق را ندارم باید نزد خانواده باشم و بنابراین باید مبادله شوم و به ایران برگردم. صلیب سرخ آن‌ها را مجبور کرد تا من و آن چند زن ایرانی را آزاد کنند و به ایران برگردانند. هواپیمای صلیب سرخ مرا از بغداد به قبرس برد، آن‌جا سوار هواپیمای دیگری شدیم و همراه نمایندگان صلیب سرخ به ایران برگشتیم.
همه دوران اسارت یک طرف و روزهای آخر یک طرف… من با حبیب رفتم… اما بدون او برگشتم…

رحماندوست : ملاک‌های ازدواج به سبک قرآنی/ ازدواج به هر قیمتی غلط است .

یک مشاور خانواده با اشاره به راهکارهای انتخاب درست و پیامدهای انتخاب نادرست در ازدواج گفت: یک انسان با انتخاب صحیح می‌تواند در نهایت به سکون و آرامش مورد نظر قرآن دست پیدا کند.
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی طنین یاس به نقل از خبرگزاری ایکنا، کارگاه «ازدواج به سبک قرآن» در بخش خانواده بیست‌ و سومین نمایشگاه قرآن برگزار ‌شد. در این کارگاه منصوره رحماندوست مشاور خانواده و کارشناس برنامه صبحی دیگر، با اشاره به آیاتی که در قرآن با موضوع خانواده آمده است گفت: در قرآن کریم ۷۱ آیه به موضوع خانواده اشاره کرده است.
وی افزود: مسئله مهمی که در این آیات بسیار مورد تاکید است مودت و رحمتی است که در خانه و درون آن باید بروز داده شود. باتوجه به اینکه قرآن ۵۰ بار به مودت و محل سکون و آرامش در خانه اشاره کرده است باید بدانیم که چگونه به آن تحکیم ببخشیم.

رحماندوست در ادامه با بیان اینکه ما در کشوری زندگی می‌کنیم که معیار‌های انتخاب همسر مخصوص خود فرد است، گفت: برای اینکه بدانیم چگونه باید زندگی کنیم باید راه‌کار‌های خاصی را انجام دهیم که یکی از آنها چگونگی انتخاب همسر و اصول این انتخاب است.
فرد خودش را بشناسد
این مشاور خانواده تصریح کرد: زن و مرد دو جنس متفاوت هستند که مقابل هم زندگی می‌کنند نه اینکه مخالف هم؛ پس اولین موردی که برای انتخاب همسر باید مد نظر قرار گرفته شود این است که فرد خودش را بشناسد و حقیقت خودش را جست‌وجو کند.
وی در ادامه با اشاره به اینکه مرحله بعد برای انتخاب همسر شناخت حقیقت وجودی خود است گفت: اینکه ما چه هستیم و شخصیت‌مان را بشناسیم یکی از مهمترین موارد در انتخاب همسر است.
ازدواج به هر قیمتی غلط است
رحماندوست تصریح کرد: ازدواج به هر قیمتی غلط است. اگرهایی که در زندگی، فرد برای خودش به وجود می‌ آورد، مانند اینکه سن من بالا رفته است، انتخاب برایم مشکل شده و امثال آن نباید در انتخاب همسر مانعی ایجاد کند و باید با مدیریت صحیح در این مواقع تصمیم‌گیری شود.
این روانشناس در ادامه افزود: اعتقاد به این داریم که فردیت یک انسان با انتخاب درستی که به وجود می‌آید می‌تواند در نهایت به سکون و آرامش از نظر قرآن دست پیدا کند. لذا اولین مرحله در انتخاب همسر شناخت خود است.

وی با اشاره به اینکه خانواده نیز یکی از موارد مهم در انتخاب همسر است، گفت: یکی از عواملی هم که باعث طلاق در جامعه شده است مداخله بیش از حد و بی مورد خانواده‌هاست. البته برای اینکه انتخاب درستی داشته باشیم باید در اولین مرحله خانواده را هم جدی بگیریم.
رحماندوست نقش خانواده را در انتخاب همسر بسیار پررنگ و تاثیرگذار دانست و افزود: این نقش بسیار مهم است و باید پررنگ‌تر هم شود.
۴ تغییر در جامعه ما
وی با بیان اینکه چهار چیز در جامعه ما تغییر کرده که باعث شده ملاک‌های انتخاب همسر تغییر کند، گفت: بالا رفتن سن دختران، تثبیت شدن شغل دختران، درآمد بالا و ثابت و درنهایت تحصیلات بالای دختران نسبت به پسران باعث جابه‌جایی هویت‌های اسلامی در انتخاب همسر شده است.
خانواده پله بعدی در انتخاب همسر است
این مشاور خانواده در ادامه بیان کرد: باید نقش خانواده‌ها را در ازدواج پذیرفت. خانواده پله بعدی در انتخاب همسر است. یکی از گام‌های مهم دیگر در انتخاب همسر این است که انتخاب فرد چه گزینه‌هایی را از نظر خانواده، سن و تحصیلات باید داشته باشد و ملاک‌های انتخاب مشخص شده باشد.
باید به فرهنگ‌های طرف مقابل هم احترام بگذاریم
وی در ادامه با اشاره به اینکه رتبه فرزندی هم در انتخاب همسر مهم است گفت: در انتخاب همسر باید ابتدا به خودمان احترام بگذاریم و این احترام به خود متقابلا در انتخاب همسر هم باید پیاده شود. باید به فرهنگ‌های طرف مقابل هم احترام بگذاریم.
حد‌اقل زمان آشنایی هم بین ۳ تا ۴ ماه باشد
رحماندوست در ادامه گفت: باید به زمان و مقدار آشنایی هم احترام گذاشت. حد‌اقل زمان آشنایی بدون هیچگونه وابستگی عاطفی باید بین ۳ تا ۴ ماه باشد. بحث مشاوره هم قبل و بعد از ازدواج یکی از مهمترین مسئله‌هاست. مشاوره راهکارها را ارائه می‌دهد و پیامد‌های انتخاب نادرست را نشان می‌دهد.
در خاتمه این نشست رحماندوست به سوالات دانشجویانی از دانشگاه‌های، تهران، علامه طباطبایی، تربیت مدرس، شهید بهشتی دانشگاه مازندران و همدان پاسخ داد.

بیست و سومین نمایشگاه بین المللی قرآن در فضایی کاملا خانوادگی و مطابق با سلیقه‌های مختلف برگزار شده است که افراد با حضور در این فضا علاوه بر آشنایی با تازه‌ترین فعالیت‌های قرآنی و تهیه محصولات متنوع قرآنی می‌توانند اوقات خوب و خوشی را در کنار یکدیگر سپری کنند.